تاریخ : سه شنبه 19 مهر 1390
کد 25930

ماو گرجهیا: خیلی نزدیک اما دور

well/خبرگزاری آران

 

نوشته شده توسط حجت الله ایوبی    

 

خبرگزاری آران/سرویس گرجستان

ما و گرجیها: خیلی نزدیک اما دور گرجتسان در چند قدمی ما واقع شده است. اگر با خودروری شخصی صبح زود راه بیفتیم غروب می توانیم درحمامهای آب معدنی تفلیس خستگی سفر را از تن بدر کنیم و برای دیدن تاریخی کهن و مردمانی باصفا آماده شویم. گرجستان چهارراهی است آبی و کوهستانی و جلگه های سرسبز که آسیا را از اروپا جدا میکند. گرجستان کوچک امروز به صحنه رقابت جدی بزرگترین قدرتهای جهان تبدیل شده. روسها در آبخازی و اوستیای جنوبی چنگ و دندان نشان میدهند و آمریکائیها در خیابانها و هتلهای این کشور پرسه می زنند. اما مردمان گرجی در پی هویت گم شده خویش اند و در لابلای پلگینه پوش، خطوط گرجی، شعر و ادب و بناهای تاریخی، «خود» را می جویند. در این سفر تاریخی نه خبری از اتحاد جماهیر شوری است ونه هیچ سر و سویی از آمریکائیهاست. آنجا که سخن از "منِ" گمشده گرجی است چاره ای جز گذر از کوی و برزنهای شاهنامه، معماری های ایرانی، بناهای قاجار و مینیاتورهای ایرانی و بویژه میراث صفویه نیست. برپایی نمایشگاه نقاشی دوازده هنرمند گرجی در نگارخانه موسسه فرهنگی اکو مقدمات سفری به این دیار را فراهم کرد. شاید آن روزهایی که بازسازی ساختمان جدید موسسه فرهنگی را آغاز کردیم اصرار بر تبدیل طبقه زیرزمین به نگارخانه برای خیلی ها پرسش برانگیز بود. اما اکنون که چیزی از گشایشش نگذشته، کسی تردید ندارد که خیابان ناز تنها به دلیل همین نگارخانه کم کم به وعده گاه هنر و هنرمندان تبدیل می شود. این خیابان با همه نازیش تا کنون این همه نقاش و خوشنویس و استاد و سفیر به خود ندیده بود. در روز گشایش نمایشگاه 12 نقاش گرجستانی میشود گفت که همه بزرگان نقاشی و خوشنویسی ایران آمده بودند. آقای نیکلو و سفیر گرجستان در ایران بسیار خوشحال بودند. نمایشگاه نقاشان گرجستان واقعا موفق بود. آقای بوغاتزه رئیس فرهنگستان هنر گرجستان که چیدمان نمایشگاه را خودش انجام داده بود جایش خالی بود. شاید اوهم تصور چنین استقبال با شکوهی را نداشت. آقای زارع که مسئولیت این نمایشگاه را پذیرفته بود جا داشت که خرسند باشد. او بی سر و صدا وبی ادعا این نمایشگاه را برپا کرده بود. اگر چه نظریه های کارشناسانه با این جور کارها مخالف است آن هم برای کشوری که عضو اکو نیست. البته واقعاً شایدهم حق همین باشد، ولی تجربه مدیریت فرهنگی ام به من آموخته که کارخوب را باید انجام داد. برای کارنکردن هزار و یک دلیل وجود دارد ولی کار کردن تنها یک دلیل می خواهد و آن هم عشق و انگیزه. خلاصه در این سالها دریافتم که راه با رفتن درست می شود و از نظرات به اصطلاح کارشناسانه جز جلسه، و صورت جلسه و در آوردن محورها و بعد ابلاغ و پس از مدتها پیرو و... چیزی در نمی آید. از روزگاری که خدمت به اهالی فرهنگ را پیشه خود ساختم رابطه ام یا پیپ و قهوه ونگاههای عاقل اندرسفیه کارشناسانه حسابی به هم خورده. بگذریم.... آوازه این نمایشگاه دستکم در وزارت فرهنگ گرجستان حسابی پیچید. دعوتنامه وزیر فرهنگ این کشور شاید برای قدرشناسی و بیشتر برای گشایش دربهای جدید همکاری بود. آقای نیکلوکه خود استاد زبان و ادبیات فارسی است و مدتهاست برای نزدیکی دو کشور می کوشد سخت به این دیدار امیدوار بود. رایزن فرهنگی ما دراین کشور بارها با نامه و تلفن از ما خواسته بود تا نمایشگاه خوشنویسی اکو را درتفلیس برپا کنیم. از آقای سفیر هم پیامهای مثبت می رسید. همه چیز برای دیدار از شهر تفلیس، عروس قفقاز آماده بود. پرواز با هواپیمایی کمی بزرگتر از یک اتوبوس هم حال و هوای خودش را دارد. آدم واقعا روی هوا بودن را با تمام وجود احساس می کند. نقاشی های گرجیها را هم بدون رعایت همه اصول دیپلماتیک همراه خودمان بردیم تا هم زودتر به مقصد برسد و هم هزینه بار ندهیم. پس از تشریفات و خوش وبش با مستقبلین که با چشمهای پف کرده نیمه شب به دیدارمان آمده بودند در هتل رادیسون که ظاهراً بهترین هتل شهر بود و انصافاً هم بسیار خوب بود مستقر شدیم. آقای خزاعی رایزن فرهنگی کشورمان برنامه های سفر را به خوبی تنظیم کرده بود. او نخستین رایزن فرهنگی ایران در تفلیس است. اولین بودنش این خوبی را داشت که دست کم جور کار قبلیها را نباید می کشید. کارش حسابی گرفته. آقای خزاعی به کارش عشق می ورزد و در جای خودش قرارگرفته. روزچهارشنبه اول تیرماه ساعت 12 آقای صابرسفیرمحترم کشورمان در انتظار بود. بخشی از یکی از زیباترین پارکهای این شهر را آقای شوارت نادزه به جمهور اسلامی ایران داده بود تا بساط نمایندگیش را به دلخواه خود در بهترین نقطه شهر برپا کند. اگرچه عده ای هم آن روزگار به عنوان اعتراض تظاهراتکی در این مکان برپاکردند ولی آقای شوارت نادزه با این کار نشان داد که قدرشناس کشوری است که پیشتر از همه استقلالشان را به رسمیت شناخته بود. بنایی که در این نقطه زیبا ساخته شد تنها ارتباطش با ایران تابلوی زیبایی است از استاد احصائی که در دفتر کار آقای سفیر بر سینه دیوار نشسته بود. به غیر از این تابلو که در این ساختمان نه مدرن و نه سنتی، نه ایرانی نه غربی و خلاصه نه هیچی نشسته تنها نشان ایرانی و اسلامی بودن این بنای نه چندان خوش ترکیب بود. سفیر به مهربانی از ما پذیرایی کرد. او اهمیت رابطه فرهنگی با تفلیس را به خوبی دریافته بود و با تمام وجود از این اقدام اکو حمایت می کرد. ازبرنامه امضای یاداشت تفاهم بسیار خوشنود بود. رابطه بسیار صمیمانه بین رایزن و جناب سفیر هم حکایت از درایت رایزنی و هم خوش قلبی و فرهنگ دوستی آقای صابر داشت. پس از گپ و گفت و نماز به سوی وزارت فرهنگ روانه شدیم. آسانسورها در دست تعمیر بود. وچه خوب شد که سه چهار طبقه را از پله ها رفتیم. هر طبقه نمایشگاهی از هنرهای مختلف بود. گرافیک، عکس و یکی از طبقات هم چندین عکس با کیفیت بالا از مینیاتورهای ایرانیِ ایرانی. آقای روروآ وزیر فرهنگ به استقبالمان آمد. جوانی و البته نشاط و سادگی اش بسیار جذاب بود. از کراوات و تشریفات خبری نبود. صحبتها بسیار صمیمی بود. به او گفتم مینیاتورهایی که در ورودی این طبقه به نمایش گذاشته اید تصویری است از لزوم برقراری این رابطه. او از صدها واژه فارسی، بناهای قاجار و صفویه در دیارش گفت. ما هم از فریدون شهر وگرجیانش، گرجی محله مازندران، الله وردی خان گرجی و سی وسه پلش و خلاصه از هزارویک دلیل ضرورت پیوند دوباره دوملت گفتیم. امضای قرارداد با حضور خبرنگارهای مختلف انجام شد. آوازه اکو در گرجستان هم پیچید. خیلی ها حتماً برای اولین بار نام این سازمان منطقه ای شصت ساله را می شنیدند. آقای وزیر هم به تازگی با اکو آشنا شده بود از من می خواست که در باره اکو و اهدافش برایش بگویم. به هر حال اکو تنها سازمان مهمی است که مقرش در ایران است و از سال 1960 تشکیل شده. موسسه فرهنگی هم از سال 1963 در حال فعالیت است. نام اکو باید سر همه زبانها باشد. اما در همین ایران هم هیچ کس اکو را نمی شناسد. چه رسد به گرجستان که عضو هم نیست. یکی از اساتید خوشنویس ماههای اول کارم از اکو به جلسه انجمن رفته بود برای تاخیر عذرخواهی کرد گفته بود که اکو بودم همه گفتند خدا بدنده قلبتان طوری شده. امیدورام الان وضع فرق کرده باشد. خلاصه تفاهمنامه امضا شد و قرار ومدار اولین برنامه فرهنگی هم گذاشته شد. ضیافت ناهار آقای وزیر در رستورانی زیبا و سنتی برگزار شد. به خاطر ما آقای وزیر ساعت 15 یعنی زودتر از همیشه ناهار خوردند. در این دیار هیچ کس عجله ندارد همه آرام و راحت و قانع اند. برای شروع کار عجله ای نیست. فروشگاه از ساعت ده، بازارهای دستفروشی و به قول گرجیها شیطان بازارشان از ساعت یازده بساط می کنند. با اندک فروش هم قانع اند ساعت چهار الی پنج بعدالظهر هم بساطشان را جمع می کنند و میروند سراغ زندگی و زن وبچه هایشان. ناهار خوردن زودتر از ساعت سه بعدالظهر رسم نیست. آقای روروآ علاقه فراوانی به خوشنویسی دارد و خواهان برگزاری نمایشگاهی از آثار خوشنویسان اکو دراین کشور است و گرجیها زبانشان گرجی و رسم الخطی خاص خود را دارند که ویژه آنهاست. اتفاقاً همانطوری که آقای نیکولو هم می گفت این رسم الخط ظرفیت خوشنویسی را هم دارد. گرجستان کشور آب و سرسبزی است. در شمال با روسیه، درغرب با دریای سیاه و در جنوب غربی با ارمنستان و ترکیه و در شرق هم با جمهوری آذربایجان هم مرز است. رابطه اش با همه کشورهای همسایه به جز روسیه بسیار خوب است. اثر آب و هوای معتدل را در رفتار مردمانش می توان دید. برخلاف برخی از کشورهای رهیده از یوغ اتحاد جماهیر شوری که گاهی نوستالژی زندگی بی دردسر والبته بی مسئولیت آن روزگار را هم دارند گرجیها خط قرمزشان روسیه است. آنها زخم آبخازی و اوستیای جنوبی را بر سینه دارند. جمعیت کمتر از پنج میلیونی و سرزمین 69700 کیلومتری گرجستان خود را غزالی زخمی در کنار تمساح می داند. 65% مردمان این دیار گرجی و ارتدوکس اند و11% درصدشان مسلمان، 10% روس و 8% ازآنها از ارامنه اند. اکثریت جمعیت مسلمان بیش از 500 هزار نفری این کشور اهل تسنن اند و البته درگرجستان همه ادیان با آرامش در کنار هم زندگی می کنند.رودخانه کورا شهر زیبای تبلیس ( آبگرم) را از وسط به دو نیم می کند. رودخانه از پرآبی گویی در حال طغیان بود. اما گویی این چهره همیشگی این رود است شیطان بازار هم دیدنی بود. یکی از پارکهای تفلیس بازاری بزرگ و دیدنی را هرروز شاهد است. بخش بزرگی از این بازار تابلوهای نقاشی است. نقاشی گویی از سنتهای دیرپای این دیار است. دهها نقاش گرجی صدها تابلوی خود را چیده بودند و خود زیر سایه درختی در انتظار خریداری. آنها رنگ و فرم می فروشند و زندگی البته ساده ای می خرند. قیمتها ارزان بود خیلی ارزانتر از تصورما. اما تاچشم کار می کرد در این شیطان بازار بساط ابزار و اشیاء کهنه، از لوسترهای قدیمی گرفته تا چراغ لاله و بویژه سماورهای روسی. تشت و مس و آفتابه و لگن و سینی ها قدیمی هم الی ماشاءالله. گویی بازمانده های یک تمدن را به حراج گذاشته اند. اما چیزی که خیلی توجه را جلب می کرد سکه های از رونق افتاده دوران اتحاد جماهیر و هزاران هزار مدال و نشانی است که بی نام و نشان لابلای آفتابه و لگنها بر زمین ریخته شده و با یک لاری ( هفت صد تومان) می توان چند نشان سویتیک خرید وبر سینه نصب کرد. هرکدام از این نشانها با چه شور و تشریفاتی بر سینه ها نشانده شد. شایداصلاً یکی از کسانی که یکی از نشانها را گرفت از شدت ذوقش آن شب آنفاکتوس کرده و مرده باشد. اصلاً شاید رفیق یکی از رفقایی که این مدال را مثلا از رئیس پولیت بورو شهرش گرفته بود از حسادت تا صبح از این دنده به آن دنده غلطیده باشد و از عصبانیت خوابش نبرده باشد. کاش بود و می دید که حسرت بیجا خورده. نشانهای شماره یک، دو، لیاقت، شجاعت... صد من به یک غاز... کلیسای شهر مستختا با دیگر دهها کلیسای آباد گرجستان این تفاوت را دارد که علاوه بر قدمتش گفته می شود پیراهن حضرت مسیح را در نیز در خود جای داده . گرجیها برای هر کوی وبرزنی داستانهای خاص خود را دارند. داستانهایی که بتدریج به صورت تاریخ مردمان این سرزمین در آمده. تفلیس دومین شهری است که رسما به کیش مسیحیت درآمد و کلیساهایش در زمره قدیمی ترینهای جهانند. زور سرنیزه استالین که از قضای روزگار گرجی است نتوانست پایه های اعتقادات دینی مردم را سست کند. دین جایگاه بلندی دراین سرزمین دارد و کشیشان روزگار را در عزت و سربلندی می گذرانند. کلیساهای این دیار مانند اروپا مکان تفریح و سرگرمی و گذری به تاریخ نیست. مردم با اعتقاد کامل برای نیایش و زیارت بدانجا می روند. آدابش را به خوبی پاس می دارند. زنها موهایشان را می پوشانند و با دامن زنانه و نه شلوار مردانه به کلیسا می روند. نزدیک به یک قرن ستیز بی رحمانه علیه دین و کلیسا گویی کوچکترین اثری بر ایمان مردم نداشت. آنها در این سالهای سخت میراث خویش را پاس داشتند و امروز به فرزندانشان سپردند. آنها برای حفظ نقاشیهای دیواری کلیساها با لایه ای از گچ آنها را پوشانده بودند و اینک پس از چندین دهه آن نقشهای دیواری را مخفیگاهش بیرون کشیدند. کلیسای سامبا بر بلندای شهر قرار دارد. راه پرپیچ و خم ولی زیبای این کلیسای قدیمی علاوه بر زیبایی طبیعی اش دارای دو درخت کهن سال مقدس بود. بر تمام شاخه های این دو درخت حاجتمندان دخیل بسته بودند. سنتی که تنها در ایران و کشورهای مسلمان می توان سراغش گرفت. البته گفته می شود این رسم از ایرانیان در این سرزمین باقی مانده. نارین قلعه اما یکی دیگر ازنگینهای شهر تفلیس است که بر بلندترین نقطه شهر نشسته و برج و باروی شهر است. این قلعه همانگونه که از نامش پیداست ایرانی است و باقی مانده از دوران صفویه است. آجرهای اناری رنگ قلعه دلیل این نامگذاری است مانند نارین قلعه های دیگری است که در همدان، قزوین و اصفهان وجود دارد. بازدید از تنها مسجد جامع شهر تفلیس بسیار دلچسب بود. مسجدی که بازمانده از دوران شاه عباس صفوی است. مسجدی که دارای دو محراب است. اهل تسنن و تشییع هرکدام به رسم خود در یکی از این دو محراب نماز میگذرانند. یکدلی شیعه و سنی در طول تاریخ این سرزمین جداً ستودنی است. به یاد روستاهای کوچک خودمان افتادم که بالا محله و پایین محله هایش معمولا هرکدام مسجد خود را دارند. دسته های عزاداریشان، جدا و علم و کتلهایشان با هم فرق می کند. مسجد جامع تفلیس به تازگی بوسیله ایران بازسازی شده. کاشی کاریهایش خوب و قابل قبول بود. اما در این بازسازی هم امضای بالامحله هایی و پایین محله هایی را می شد دید. رنگ نوشته هایی بد خط با مضامینی که می تواند اختلاف انگیز باشد. پنج شنبه دوم تیرماه بازدید موزه های شهر، مانند موزه جواهرات پیش بینی شده بود. موزه ملی شهر روبروی پارلمان تازه بازسازی شده. نگارخانه تازه تاسیس شهر دیدنی بود. سالنهای تودرتویی که به خوبی نورپردازی شده ونمایشگاه بزرگی از آثار نقاشی آلمانی را بر دیوارهای خود داشت. بازدید از زادگاه استالین عبرت آمیز بود. درگرجستان مجسمه ها هم مانند مردمانش آسوده خاطرند. ضرب المثلی دارند که می گوید از بین بردن مجسمه همچون دوباره کشتن مرده هاست که از کشتن زنده ها بدتر است. با این حال آنها این گناه را در مورد مجسمه های استالین و لنین مرتکب شدند. اما در زادگاهش مجسمه استالین همچنان برپای است. کتاب همیشگی اش دردست، چکمه ها در پای و نگاهش به دوردستها است. او در کنار خانه پدریش همچنان حضور دارد. خانه آجری و کوچک پدریش به تمامی از روستایش به اینجا منتقل شده. تخت و میز نهار خوری و صندلی ها همه هستند. همراه با راهنما به سوی واگن اختصاصی اش رهنمون می شویم. باورنکردنی است. استالین با همین واگن به تهران آمده بود ودر کنفرانس تاریخی تهران شرکت کرده بود. اتاق جلساتش، اتاق استراحتش در واگن باور نکردنی بود. استالین با آن همه اقتدار و جبروت. آنکه نامش لرزه بر بدن ها می افکند امروز در زادگاهش تنها به خاطر چند لاری همچنان یاد می شود. هموطنانش نیز از او بیزارند. استالین هرگز چنین روزگاری را پیش بینی نمی کرد. او که می گفت قتل یک نفر تراژدی است ولی کشتن هزاران نفر آمار است. برای همین او هزارهزار می کشت و امروز مجسمه هایش آن هم در امن ترین کشور مجسمه ها در امان نیست. موزه استالین درست روبروی خانه پدری او و در کنار واگنی است که از حرکت ایستاده است. واگنی که هیچ سوتی و حتی سوراسرافیل هم یارای تکان دادنش را نیست. استالین تنها یک موزه است اما نه موزه ای برای کسب افتخار بلکه شیطان بازاری دیگر برای کسب چند لاری. چند لاری می دهیم و به موزه استالین می رویم. در میانه های بازدید برق می رود. تا آمدن برق صبر می کنیم. عکس ها، چکمه، لباس، پیپ و میز و صندلی مردی که حتی در زادگاهش تنهای تنهاست. دیدار از شهر گوری عبرت آموز بود. اما تفلیس را به حمامهای آبگرمش می شناسند. نام اصلی تفلیس تبلیس است که به زبان گرجی به معنای چشمه آب گرم است. چندین چشمه آب گرم از تپه ای نزیک به رودخانه کورا می جوشد و مردمان این دیار سالیان سال از آن برای شست شو بهره می گرفتند. وقتی که پای شاه عباس به این دیار باز شد دستور داد حمامها را مانند همه حمامهای زیبای دیگر دورانش بر روی چشمه های آبگرم تبلیسیان بسازنند. چندین حمام زیبا با کاشی کاریهای صفویه، دربهای کنده کاری شده و مناره های کوچک یادگار شاه عباس است. برای گرجیها البته شاه عباس معنای دیگری دارد. شاید هم عده ای به عمد قصه ها و افسانه هایی ساختند و شاه عباس را تشنه به خون گرجیها معرفی کردند. گفته می شود حتی مادرها بچه هایشان را از شاه عباس می ترسانند که اگر نخوابد او خواهد آمد و حساب طفل معصوم را خواهد رسید. یا اینکه گفته اند که شاه عباس شنیده بود که آبگرم تفلیس شفابخش است و او نخستین بار برای درمان دردپایش به این دیار آمد. و چون دردش بهبود نیافت دستور داد پاهای همه دختران زیبای گرجی را قطع کنند. برخی حتی دخترهای لنگ گرجی را از نواده آن دختران مفلوک و البته افسانه ای پای بریده می دانند. کیست که نداند این افسانه ها جز توهم نیست. اما هر چه هست وزیر روروآ سر میز ناهار گفت که ما نباید در تاریخ زندگی کنیم. او به من دلداری می داد که گیریم پادشاهی ایرانی هم مرتکب ظلمهایی شده باشد ما چرا باید به خاطر کژرفتاری یک نفر از ملتی که هیچ گناهی ندارد کینه در دل داشته باشیم. خلاصه باید برای شاه عباسمان در گرجستان فکری کرد. باید تاریخ را آنگونه که هست روایت کرد. .... نوبت به دیدار از فرهنگستان هنر تفلیس می رسد. رئیس فرهنگستان آقای بوغاتزه و همکارانش در انتظارند. با گرمی استقبال میکنند. بازدید از کارگاههای مختلف را آغاز می کنیم. کارگاههای نقاشی، مجسمه و دانشجویانی که زیر نظر اساتید مشغول کارند. اما آقای بوغاتزه و همکار نقاشش که تخلصش گوگی است می خواهند ما را غافلگیر کنند. وارد شاه نشین فرهنگستان می شویم. دربها را با اشتیاق می گشایند. دیوارش نمایشگاهی ازهنر ایرانی دوران قاجار است. آیینه کاری، گچبری، مقرنس و خلاصه جلوه هایی زیبا از هنر ایرانی که البته نیاز به بازسازی اساسی دارد و اگر به دادش نرسیم از بین خواهد رفت. آنها بیتاب این لحظه بودند و حرکت چشمهایمان را رصد می کردند. وقتی که گفتم البته نقاشیهای سقفی اگرهم ازدوران قاجارباشد ولی تحت تاثیر نقاشیهای غربی است، آقای بوغاتزه شروع کرد به کف زدن و گفت اتفاقاً این بخش کار نقاشان گرجی است. پس از بازدیدی طولانی و گپ و گفت با هنرمندان فراوان و هنگامی که واقعاً از برنامه ناهار ناامید شده بودیم به رستورانی در حاشیه شهر دعوت شدیم. رستورانی سنتی، و زیبا که چشم اندازش رود پرآب شهر بود. مانند گرجیها پس از ساعت چهاربعدالظهر مراسم خوردن ناهارآغاز و تا ساعت شش طول کشید. از اینکه برنامه به درازا کشید و حضور در یک مراسم بسیار خوب رایزنی درخصوص شاهنامه فردوسی را ازدست دادیم جا داشت که متاسف باشیم. بازدید از اطاق ایران در دانشگاه ایلیا چاوچاوادزه بسیار امید بخش بود. در اطاقهای ایران که به همت نمایندگی فرهنگی کشورمان در چندین دانشگاه برپاست خبری از بازرگانی و تجار نیست. در این اطاقها فرهنگ، زبان و ادبیان فارسی دادوستد می شود. اتاق البته کوچک ولی با صفایی بود. مسئول این اطاق خانمی بود که با تمام وجود ایران را دوست داشت و خود را سرباز زبان و ادبیات فارسی می دانست. تلویزیون اتاق روی شبکه جام جم تنظیم شده بود و درو دیوارش ایران بود. دست مریزاد گفتیم به آقای خزاعی که چنین فرصتهایی را آفریده است. درجلسه ای که پس از این سفردر خدمت اساتید خوشنویسی داشتم خواهش کردم که دانشجویان ممتازشان ابیاتی از بزرگان ادب فارسی را به خط خوش بنویسند و پیشکش دانشجویان فارسی پژوه این دانشگاهها کنند که استقبال شد. امیدوارم به زودی تحفه هنرآموزانمان راهی دانشگاههای ایلیا و کوتایسی وایوانه جاواخیشویلی و... گردد. 

پایان پیام.

  • نوشته شده
  • در سه شنبه 19 مهر 1390
captcha refresh