تاریخ : سه شنبه 5 دي 1391
کد 35135

اوضاع سیاسی اران در دوران خلافت امویان ( 41-132 ه)

گ/سرویس آذربایجان

        

 

 

عدالت عزت پور

کارشناس ارشد تاریخ ایران دوره اسلامی

 

اوضاع سیاسی اران در دوران خلافت امویان ( 41-132 ه)

چکیده

سرزمین آلبانیای قفقاز یا ارّان، در بخش جنوبی قفقاز که حدود آن در دورههای مختلف زمانی، تا اندازهای متغیّر بوده است میان دو رود کُر و ارس قرار داشت و اراضی شروان، قَبَلَه، شکّی و مغان را در بر میگرفت و امروزه تقریباً جمهوری آذربایجان را شامل میشود. این سرزمین در سالهای 24-26 هـ و در عهد خلافت عثمان بن عفان توسط حبیب بن مسلمه فهری و سلمان بن ربیعه باهلی با صلح فتح گردید و تحت حاکمیت اعراب مسلمان قرار گرفت. تسلط مسلمانان بر ارّان باعث گردید که تحولات جدیدی در این منطقه شکل گیرد، زیرا قبل از فتح ارّان، این سرزمین تحت تابعیت ایران ساسانی بود و با فتح اعراب، حاکمیت ایرانیان برای مدّتی از ارّان برچیده شد و باعث تحولات جدیدی شد. این مقاله با وجود اینکه منابع این دوره، تاریخ آن را به روشنی مشخص نمیسازند درصد است که وضعیت این سرزمین را در دوران امویان(41-132هـ) روشن سازد.

واژگان كلیدی:ارّان، مسلمانان، امویان.

مقدمه

در اواخر عهد ساسانی، جوانشیر اسپهبد ارّان بود و بر سرزمین ارّان فرمانروایی داشت. بنا به نوشتۀ آرتامونوف، جوانشیر پادگان ایرانی مقیم شهر پرتو (بردعه) را بیرون راند و اعلام استقلال نمود و بعد از ورود عربها به قفقاز، وی همانند سران ارمنستان ناگزیر از پذیرش حاکمیت اعراب، بر ارّان شد. ولی مدّت این توافق دیری نپایید، چنانکه، بعد از قتل عثمان در سال 35 هجری بزرگان سرزمین قفقاز بار دیگر به سوی رومیان روی آوردند، جوانشیر نیز با کنستانت دوم، امپراتور روم شرقی پیمان اتّحاد بست و تحت حمایت وی قرار گرفت( Artamonov, 1962, 181).

توضیح این نکته نیز ضروری است که تاریخ ارّان طی دو قرن اول هجری، همانند دورههای قبل، چندان مشخص نیست و بیشترین آگاهیها در مورد ارّان، در این دوره را میتوان از وقایعی دریافت کرد که حاکمان همسایۀ این سرزمین به وجود آورده اند، که این وقایع در خیلی مواقع، ارّان را نیز شامل میشود. همچون؛ حملات مکرر خزرها و مقابلۀ عربها با ایشان.

 

ارّان در عهد خلافت معاویه و یزید

در سال 42 هجری، خزران از طریق دربند به ارّان حمله کردند، ولی حملۀ آنان از سوی جوانشیر دفع شد(عنایت الله رضا،1387، 57). منابع، چندان دربارۀ این حوادث صحبت نکردهاند و منابع اسلامی نیز دربارۀ حوادث این دوره مطلب چندانی ندارند. فقط، طبری در حوادث سال 42 هجری مینویسد: «در این سال، مسلمانان به غزای آلان رفتند.»(طبری، 1375، ج 5، ص27) و این مطلب نیز نکتۀ قابل توجهی دربارۀ حملۀ خزران و دفاع جوانشیر در برابر این حملات ندارد.

در سال 44 هجری بار دیگر، گروهی از اقوام شمالی به ارّان حمله کردند که در منابع با عنوان «هون ـ ها» معرفی شدهاند. این اقوام تا رود ارس و دشت مغان پیش تاختند ولی در نهایت، خواستار گفت وگو با جوانشیر شدند. ملاقات جوانشیر و فرمانروای مهاجمان به پیمان صلح میان طرفین و ازدواج جوانشیر با دختر فرمانروای هونها منتهی گشت و 120 هزار رأس دام، 7هزار رأس اسب و 1200 اسیر جنگی ارّانی که به وسیلۀ هونها غنیمت گرفته شده بودند به جوانشیر بازگردانده شد(Artamonov,1962, 181_183)

چنانکه اشاره گردید، جوانشیر، همچون سران ارمنستان و ایبری (گرجستان) سیاست نزدیکی با امپراتوری روم شرقی(کنستانت دوم) را در پیش گرفت و همین امر، موجب ناخرسندی معاویةبنابوسفیان، که در این زمان بر مسند خلافت نشسته بود، نسبت به قفقاز شد و به سبب نزدیکی حاکمان محلّی قفقاز با رومیان، آنان را به خیانت متّهم کرد و سپاهی به منظور سرکوب آنان به قفقاز فرستاد. جوانشیر، در این هنگام که امیدی به حمایت امپراتوری روم نداشت و از طرف دیگر، خزران نیز گرچه نیروی قابل توجهی به شمار میرفتند و با جوانشیر صلح کرده بودند، به دلیل یورشهای پی درپی خود، وضعی را پدید آورده بودند که چندان قابل اعتماد نبودند. از این رو، جوانشیر که به حمایت خزران نیز امید نداشت، راه صلح و مسالمت با خلافت را در پیش گرفت و از بیم حملۀ آنان، دو بار به شام نزد معاویه رفت، بار نخست، در سال 47 هجری و بار دوم، به احتمال در سال 50 هجری(عنایت الله رضا، 1378، 402-403).

با رفتن جوانشیر به شام، دربار خلافت نیز به خاطر مشکلاتی که داشت تصمیم بر این گرفت که با جوانشیر صلح کند. زیرا، پس از شکست ساسانیان، عربها درصدد تصرف امپراتوری روم شرقی بودند و تا مرز این امپراتوری، در آسیای صغیر نیز پیش رفته بودند، و درگیر با امپراتوری روم شرقی بودند. چنانکه طبری در حوادث سال 42هـ  مینویسد: «مسلمانان در این سال به غزای روم رفتند و چنانکه گویند، رومیان را به سختی هزیمت کردند و جمعی از بطریقان آنها را کشتند» (طبری، 1375، ج7، ص27).

بنابراین معاویه، جوانشیر را که از بیم حملۀ مسلمانان، به شام رفته بود نزد خود فرا خواند تا نقش رابط میان دربار شام و دربار امپراتوری روم شرقی را ایفا کند. بدینترتیب، جوانشیر مأمور گفتوگوی صلح با نمایندگان امپراتوری بیزانس شد و معاویه در مقابل خدمتی که جوانشیر به وی کرده بود، فرمانروایی منطقۀ سیونیک (سیسگان یا سیسجان) را به جوانشیر سپرد(عنایت الله رضا، 1375، 403) و ارّان یکی از سرزمین های تابع خلافت شد و مقرّر گردید همه ساله خراج لازم را به دربار شام بپردازد. بارتولد، دربارۀ سیاست جوانشیر می نویسد: «او [جوانشیر] به صورتی جداگانه و مستقل با سه دشمن مدّعی اصلی خود، رابطه برقرار کرد و با یونانیان [امپراتوری روم شرقی]، خزران و عربها به گفت وگو پرداخت. جوانشیر با همۀ آنها وارد گفتوگو شد و از خلیفۀ عرب [معاویه]، فیلی هندی به عنوان پیشکش دریافت کرد» (بارتولد، 1375، 28).

پس از مرگ جوانشیر در حدود 50 هجری، برادرش «ورازتیرداد» زمام امور ارّان را در دست گرفت. موسی کالان کاتواتسی، مؤلف تاریخ آلوانک، فصل سی و چهارم از کتاب خود را به ماجرای مرگ جوانشیر اختصاص داده و در فصل سی و پنجم همین کتاب به نوحهسرایی پرداخته است. وی مرگ جوانشیر را حاصل توطئه و سوء قصد درباری، میداند که علیه او صورت گرفته بود
(عنایتالله رضا،1378، 381).

ورازتیرداد، هنگامی که به حکومت رسید بنا به نوشتۀ بارتولد: «خراجگزار هر سه؛ خزران، عربها و یونانیان[امپراتوری روم شرقی] شد تا به سود خود بهره گیرد.» (بارتولد، 1375، 29) بنابراین، ورازتیرداد که با عنوان «ورازتیرداد اول» شهرت دارد و در دوران خلافت یزید بن معاویه (60-64 هـ) دست نشاندۀ خلیفه، در شرق قفقاز و فرمانروای ارّان بود، از پیکار با خزران امتناع ورزید و کوشید تا اختلاف با مهاجمان را از طریق گفتوگو حل کند. از اینرو، ورازتیرداد، فرمانروای ارّان به منظور برقراری صلح وایجاد مناسبات دوستانه، اسقفی به نام «اسرائیل» را به عنوان سفیر و نمایندۀ خویش نزد «آلپ ایلیتور» فرمانروای هونها فرستاد تا وی را به انعقاد پیمان صلح با حکومت ارّان راضی کند(عنایت الله رضا، 1378، 384). اسقف، اسرائیل نه تنها توانست آلپ ایلیتور را در سال 66-67 هجری به انعقاد پیمان صلح با فرمانروای ارّان راضی کند، بلکه موفق شد آیین مسیح را نیز در منطقۀ آنان ترویج نماید. چنانکه اسقف آلبانیایی، مسیحیت را به آلپ و سپاهیانش عرضه کرد و در این راه موفقیتهایی نیز به دست آورد. به قولی، معابد مشرکان، به خصوص معبد خدایی به نام «سپندیات» یا «اسپاندیات» تخریب شد و درختان مقدّس بر زمین افتادند، کشیشان بومی (شمنها) اعدام شدند و یا در آتش سوختند(دانلپ، 1382، 73). بدینترتیب، ورازتیرداد با خزران به توافق رسید و خراجگزار آنان گردید.

ورازتیرداد، پس از صلح با خزران و ضمن اتکا به خلافت، همراه با دو فرزندش به نامهای «گاگیک» و«وَردان» برای حل اختلاف با امپراتوری بیزانس به قسطنطنیه رفت. یوستی نیانوس دوم که در این زمان امپراتور بیزانس بود، ورازتیرداد و هر دو فرزندش را به علت نزدیکی با خلیفه و برهم زدن رابطهاش با امپراتوری بیزانس، تحت فشار قرار داده و در قلعهای زندانی کرد(عنایتالله رضا، 1378، 405). بنا به نوشتۀ کاتواتسی، ورازتیرداد به فرمان امپراتور بیزانس دستگیر شد. او فرزندان خود را به عنوان گروگان باقی گذاشت و خود قصد بازگشت به ارّان کرد ولی موفّق به انجام این مقصود خویش نگردید و ناگزیر، در آنجا باقی ماند و پس از پنج سال، با توسل به حیله و نیرنگ توانست به ارّان بازگردد. (همان،406).

تاریخ بازگشت ورازتیرداد را سال 704 میلادی (85 هجری) نوشتهاند که حدود یک سال پیش از مرگ عبدالملک بن مروان بوده است و از زمان بازگشت ورازتیرداد، ارّان صرفاً تابع و خراجگزار امویان بود(همان، 407). بدینترتیب، ورازتیرداد که قبلاً به سه حکومت خزران، عربها و امپراتوری بیزانس خراج میداد، اکنون تنها، خراجگزار یک حکومت شد و پرتو (بردع) شهر مهّم ارّان از سوی مسلمانان تصرف شد (بارتولد، 1375، 29).

دو فرزند ورازتیرداد به نامهای گاگیک و وردان نیز که به صورت گروگان در سرزمین رومیان بودند به فرمان امپراتور (یوستی نیانوس دوم) که سخت به خشم آمده بود، به سیاهچال افکنده شدند. زیرا، پدرشان با حیله ونیرنگ، بعد از پنج سال توانست به ارّان بازگردد، همچنین، به دلیل اینکه، بعد از بازگشت نیز، تحت تابعیت عربها قرار گرفته بود. بدینترتیب، فرزندان ورزاتیرداد، پس از دوازده سال که نزد رومیان گروگان بودند سرانجام، پس از مرگ یوستی نیانوس دوم در سال 711م/92ه آزاد شدند(همان، 29). زیرا، پس از یوستی نیانوس دوم، «وردان فیلیپیکوس»  از دودمان آزادان ارمنی زمام امور را در دست گرفت و آنان را که در سیاهچال زندانی بودند آزاد کرد تا به سرزمین خود (ارّان) بازگردند(عنایت الله رضا، 1378، 407). بنا به نوشتهی بارتولد، این آخرین تجربۀ برقراری ارتباط با دولت بیزانس پیش از تابعیت قطعی ارّان از حاکمیت عربها بود(بارتولد، 1375، 29).

 

ارّان در عهد خلافت مروانیان

همانطور که اشاره گردید، عرب ها پس از شکست ساسانیان، درصدد تصرف امپراتوری روم شرقی بودند. به همین دلیل، مدام با امپراتوری بیزانس درگیر بودند و این درگیریها، سرزمینهای قفقاز و بخصوص ارّان را نیز تحت تأثیر قرار میداد. در روزگار معاویه بن ابوسفیان که میان امپراتوری بیزانس و عربها صلحی منعقد گردیده بود، در دوران خلافت مروان بن حکم(64-65هـ) این توافق از سوی امپراتوری بیزانس شکسته شد و در سال 69-70هـ سپاهیان روم شرقی به ارمنستان حمله کردند و سپس سراسر قفقاز از جمله؛ ارّان را به تصرف درآوردند(عنایت الله رضا، 1378، 408).

پس از این جریان، عبدالملک بن مروان (65-86هـ/685-705م) در اواخر سالهای خلافت خود، توانست ضمن بهرهگیری از شورش و جنگهای داخلی امپراتوری روم شرقی، موقعیت لشکریان عرب را در قفقاز استحکام بخشد. بنابراین، در سال 73-74هـ عربها به ارّان لشکر کشیدند و گذرگاه دربند را به تصرف درآوردند و نیز، مانع نفوذ خزران  به داخل سرزمین قفقاز شدند. عربها با استفاده از موقعیت و نیز، بهرهگیری از هرج ومرج پدید آمده از شورشهای حاکم بر امپراتوری روم شرقی، توانستند قفقاز را به تصرف درآورند و برای مدّتی قفقاز را زیر سلطۀ خویش قرار دهند(همان، 408-409).

اواخر خلافت عبدالملک بن مروان نیز، برادر ناتنی وی، محمد بن مروان از سوی خلیفه، والی جزیره و ارمینیه شد و به ارمنستان لشکر کشید و گروه بسیاری از آنان را کشت و عدّهای را اسیر کرد که این کشتار و اسارت، مردم ارّان را نیز شامل گشت(یعقوبی، 1378، ج2،287). موسی کالان کاتواتسی در این باره مینویسد: «محمد بن مروان به ارمنستان و از آنجا به ارّان رفت و سپس شتابان به دربند حمله برد.» وی دربارۀ بیرحمیهای محمد بن مروان مینویسد:
«وی هشتصد تن از مردان ارمنی را با فریب و نیرنگ به دام افکند، همگی را به شهر نخجوان برد و در کلیسایی جای داد، درهای کلیسا را به روی اسیران بست و سپس کلیسا را به آتش کشید، چنانکه، اسیران، زنده در آتش سوختند. متعاقب آن، شیرویه، شاهزادۀ ارّان را به همراه گروهی از آزادان به شام فرستاد» (عنایت الله رضا، 1378، 408). بدینترتیب، سلطۀ کامل خلافت بر سرزمین ارّان در سدۀ دوم هجری (اواسط سدۀ هشتم میلادی) روی داد و در سال 85-86هـ عربها، دودمان مهران را برانداختند و شیرویه، آخرین فرمانروای این دودمان را به دمشق بردند و در آنجا به صورتی پنهانی به قتل رسانیدند(الهوردیف و دیگران، 2005، 43).

منابع اسلامی نیز، به این حوادث اشاره کردهاند،(یعقوبی،1378،ج2، 221و بلاذری،1377،295) ولی منابع اسلامی از شیرویه، شاهزادۀ ارّان که موسی کالان کاتواتسی مینویسد: «به همراه گروهی از آزادان به شام فرستاده شد»، سخنی به میان نیاوردهاند. چنانکه، یعقوبی مینویسد: «در کلیسای پیرامون اخلاط فراهم آمدند و دستور داد[محمد بن مروان] که پیرامون کلیساها هیزم فراهم ساختند و درها را بر روی ایشان بستند و سپس کلیساها را به آتش زد و همۀ آنان را سوزاند.» (همان،ج2، 221)

بدین ترتیب، آشفتگیها و توطئهها در دربار امپراتور روم شرقی، شرایط مساعدی را برای عربها، بخصوص در مناطق قفقاز فراهم ساخت. در این دوران، چهار فرزند عبدالملک بن مروان، یکی پس از دیگری بر قفقاز و ارّان فرمان راندند و اینان کسانی بودند که بعدها به خلافت هم رسیدند؛ ولید بن عبدالملک (86-97هـ)، سلیمان بن عبدالملک (97-99هـ)، یزید بن عبدالملک (101-105هـ)و هشام بن عبدالملک (105-125هـ)(عنایت الله رضا، 1378، 409).

بارتولد دربارۀ حوادث این دوره در قفقاز و به خصوص سرزمین ارّان مینویسد: «دولت عربی از جهت ساختار خود، نظم زیادی پیدا می کند، زبان عربی، زبان حاکم میشود و سلطۀ مداوم عربها در این سرزمین[ارّان] برقرار میگردد. بدین لحاظ، مثلاً ما تنها در سال 708-709م/8990هـ به سکههایی اسلامی که بر روی آنها اسم این منطقه [ارّان] به زبان عربی نوشته شده، برمیخوریم، یعنی زمانی که خلیفه ولید بن عبدالملک (705-715م/86-97هـ) حکومت میکرد»
(بارتولد، 1375، 29). همچنین وی مینویسد: «به طور کلی، این سالها از درخشانترین دوران تاریخ خلافت محسوب میشد. مرزهای دولت اسلامی مشخص گردید، در ضمن، همان دربند که تا زمان اشغالش به دست خزران به عنوان استحکامات ساسانیان شناخته شده بود مرز شمالی ارّان به شمار میآمد»(همان، 29).

حاکمیت طولانی عربها در قفقاز، موجب بروز برخوردهای بعدی آنان با خزرها گردید. این بار، خزرها به عنوان متحد امپراتوری روم شرقی وارد عرصۀ کارزار شدند. در اینجا، به درگیری عربها با خزران تا جایی اشاره میگردد که مربوط به ارّان نیز باشد و مطالبی که ارّان را تحت الشعاع قرار نمیدهد، ذکر نمیشود.

طبری در حوادث سال 89 هجری مینویسد: مسلمة بن عبدالملک، برادر ناتنی خلیفۀ وقت (ولید بن عبدالملک)، در پی فتح قلاع و شهرهای آذربایجان، علیه ترکها به سوی باب (دربند) حمله کرد(طبری، 1375، ج9،3821). در صورت صحت مطلب، چنین مینماید: که خزرها به طور موقّت بر باب دست یافته بودند. البته، چنین به نظر میرسد که طبری ترکان را به جای خزران گرفته است و این خطایی است که برخی از مؤلفان اسلامی مرتکب شدهاند. با وجود این، در نوشتههای مؤلفان نخستین سدههای اسلامی، نام خزران به کار رفته است. بلاذری نام خزران را آورده است و در جایی که بحث از ارمینیه میکند، مینویسد: «به قولی، سیسجان و ارّان و تفلیس، ارمینیۀ اول بوده است و جرزان و ارّان در دست خزرها و سایر مناطق ارمینیه در تصرف رومیان بود.»(بلاذری، 1377، 280) مسعودی نیز، خزران را از ترکان جدا دانسته و هنگام بحث دربارۀ اقوام شمال قفقاز از «خزر و الان و طوایف ترک و سریر و دیگر قبایل کفّار»(مسعودی، 1378،ج1، 172) به صورت جدا نام برده است.

بعد از حملۀ مسلمة بن عبدالملک در سال 98 هجری، خزران با مدّتی تأخیر به مقابلۀ عربها شتافتند و نخست، درصدد تصرف ارّان برآمدند. آنها دربند و اراضی ساحلی شمال ارّان را تصرف کردند، ولی این پیروزی دیری نپایید(عنایت الله رضا، 1387، 57). زیرا، در سال 93هـ عبدالعزیزبنحاتم باهلی، عامل ولید بن عبدالملک درصدد حمله به خزرها برآمد و از رود کُر گذشت، ولی نتوانست دربند را به تصرف درآورد(عنایت الله رضا، 1378، 410). پس از مدّتی، در سال 95 یا 96 هجری مسلمه بن عبدالملک، حملۀ تازهای را به دربند آغاز کرد و آن  را تصرف نمود(دانلپ، 1382، 74). طبری، همچنین در حوادث سال 91هـ مینویسد: «در این سال، مسلمة بن عبدالملک به غزای ترکان رفت و در ناحیۀ آذربایجان به باب رسید و شهرها و قلعههایی به دست وی گشوده شد.»(طبری، 1375، ج9، 3835).

خزرها در زمان خلافت عمربنعبدالعزیز (99-101هـ)  دست به حملهای زدند که شاید نخستین حمله علیه اسلام بود و در سال 99هـ صورت گرفت. آنان از ارّان گذشتند و در حمله به آذربایجان، جمعی از مسلمانان کشته شدند. خلیفه، حاتم بن نعمان را به مقابله با خزرها فرستاد و حاتم بننعمان مهاجمان را با تلفات بسیار شکست داد و با پنجاه اسیر خزری نزد خلیفه بازگشت (همان،ج9، 3952). البته بلاذری، عامل عمر بن عبدالعزیز بر ارمینیه را حاتم بن نعمان نمیداند و در اینباره مینویسد: «سلیمان بن عبدالملک، عدی بن عُمیره کندی را والی ارمینیه کرد. ... عمربنعبدالعزیز نیز، او را بر ارمینیه ولایت داد و وی صاحب نهر عدی در بیلقان بود. بنا به روایتی عامل عمر، حاتم بن نعمان بوده است که این گفتۀ استواری نیست»(بلاذری، 1377، 295).

 به دنبال این وقایع، در سال 103 هجری خزرها به قوم آلانها تاختند(طبری،1375،ج4029،9). آنگاه با نیروهای کمکی که از قپچاقها و دیگر اقوام ترک دریافت کرده بودند، با سپاهی حدود سی هزار نفر، بار دیگر به ارّان تاختند و با گذر از این سرزمین، به ارمنستان حمله کردند و در محلی به نام «مرج الحجاره» با سپاهیان مسلمان به فرماندهی ثبیت النهرانی روبهرو گردیدند و نبرد سختی بین طرفین درگرفت. خزرها در این جنگ، لشکریان عرب را درهم شکستند و اردوگاه و خیمههای آنان را به غارت بردند و به پیروزی کامل رسیدند(ابن اثیر، 1378، ج7، 2941). یزید بن عبدالملک که در این زمان خلیفه بود، از این شکست مسلمانان، بسیار ناراحت و خشمگین شد و درصدد توبیخ فرمانده سپاه، ثبیت النهرانی برآمد که ثبیت النهرانی چنین پاسخ داد: «ای امیرالمؤمنین، من هرگز جبان نبودم و از مقابلۀ دشمن عجز نداشتم. کار چنان بود که مرد به مرد آویخته بود و اسب به اسب فرو رفته. آن قدر نیزه فرو کوفتم تا شکست و آن قدر شمشیر زدم تا تکه تکه شد. امّا خدای کریم و بزرگ آن میکند که خود میخواهد»(همان، ج7، 2941).

بعد از این نبرد، خزرها آماده شدند تا سرزمینهایی را که بر اثر عقب نشینی سپاه مسلمانان، بیدفاع میماند را تصرف کنند، زیرا باقیماندۀ لشکر مسلمانان بعد از این جنگ به شام عقب نشینی کرده بودند. به همین دلیل، خزرها همۀ نیروهای خورد را یک جا گرد آوردند و آمادۀ لشکرکشی شدند(همان، ج7، 2941-2942). یزیدبنعبدالملک، جرّاح بن عبدالله حکمی را عجولانه به حکومت ارمنستان منصوب کرد و وی را مأمور حمله به خزران نمود. وقتی که خزرها اطلاع یافتند که جرّاح با سپاهی گران به سوی ایشان میآید، به سوی دربند، که هنوز پادگانی از مسلمانان در آن مقاومت میکردند، عقب نشستند. جرّاح بن عبدالله در سال 104 هجری به بردعه رسید و مدّتی را در آنجا اقامت کرد و به لشکریان خود استراحت داد(بلاذری، 1377، 295-296). وی در این مدّت کوتاه چند روزی، فرصت یافت تا اختلافی را که در اوزان و پیمانههای اهالی بردعه بود، به قاعده درآورد. بلاذری مینویسد: «... آن را [اوزان و پیمانه ها را]، به اعتدال و درستی استوار داشت و پیمانهای برگزید که آن را «جرّاحی» نامیدند و تا امروز، از سوی مردم آن دیار به کار برده میشود» (همان، 295). یعنی، هنوز در ایّام روایت بلاذری این اوزان و پیمانهها رایج بوده است.

جرّاح بن عبدالله، پس از اقامت در بردعه، از رود کُر گذشت و به سوی دربند حرکت کرد و در کنار رودی به نام «روباس» در چند مایلی دربند فرود آمد(یعقوبی، 1378،ج2، 279). آنگاه از آنجا حرکت کرده و به سوی دربند تاخت. خزرها با سپاهی مرکب از چهل هزار نفر تحت فرماندهی «بارجیک» یا «برجیک»، فرزند خاقان خزر به مقابله شتافتند(بلعمی، 1368، ج2، 928). در نبرد شدیدی که میان خزرها و سپاه جرّاح درگرفت، خزران در جریان نبرد شکست یافتند و بسیاری از آنان به اسارت درآمدند. پس از این نبرد، «حمزین» و «ترغو» نیز به دست عربها افتاد و ساکنان این دو محل به جای دیگری نقل مکان کردند(ابن اثیر، 1378، ج7، 2942). آنگاه، جرّاح بن عبدالله بازگشت و در شکّی فرود آمد و سپاهیانش نیز در بردعه  و بیلقان زمستان را به سر بردند. سپس جرّاح با سپاهیانش رهسپار «بلنجر» شد که به شکست این شهر و تصرف آن به دست عربها انجامید(بلاذری، 1377، 296).

طبری دربارۀ فتح بلنجر مینویسد: «بلنجر به دست وی [جرّاح] گشوده شد و ترکان[خزرها] را هزیمت کرد و آنها را با همۀ فرزندانشان در آب غرق کرد و هرچه خواستند اسیر گرفتند و قلعههای مجاور بلنجر را گشود و همۀ مردم آن را بیرون راند.»


(طبری، 1375، ج9، 4044) اینکه بسیاری از مردم بلنجر بیرون رانده شدند و یا بیشتر آنان مهاجرت کردند و عازم شمال شدند، دویست سال بعد، ابن فضلان در سفرنامۀ خود، در میان بلغارهای ولگا به چندین هزار بلنجری اشاره میکند(ابن فضلان، 1959، 135) که میتوان حدس زد اجداد مردم مورد نظر ابن فضلان، مهاجران بلنجر بودهاند(دانلپ، 1382، 78).

جرّاح بن عبدالله، بعد از تصرف چند شهر، از جمله بلنجر این ناحیه را به صورت بخشی از ارّان و به ویژه، منطقۀ «کبلک» (قَبَلَه) درآورد(عنایت الله رضا، 1378، 411). جرّاح در سال 105 یا 106هـ بار دیگر، حمله به خزرها را از سرگرفت ولی اینبار از طرف معبر داریال و سرزمین آلانها پیش رفت و به شهرها و قلعههای آن سوی بلنجر رسید و بعضی از آنها را گشود(طبری، 1375، ج9، 4053). در سال 107هـ خلیفه، هشام بن عبدالمک (105-125هـ) جرّاح را احضار و برادر ناتنی خود، مسلمة بن عبدالملک را به حکومت ارمینیه و آذربایجان منصوب نمود و مسلمه نیز، حارث بن عمروطائی را مأمور حمله به خزرها نمود. در سال 108هـ خزران به فرماندهی فرزند خاقان، به ارّان حمله کردند و پس از تصرف این سرزمین، درصدد حمله به آذربایجان برآمدند. ولی از سوی لشکریان عرب به فرماندهی حارث بن عمرو طائی شکست خوردند و به شمال رود ارس گریختند. در این زمان، خزرها پایداری نشان دادند، امّا باز هم از مسلمانان شکست خوردند(ابن اثیر، 1378، ج7، 2975). در این زمان، عرب ها، پادگانهای بسیاری در اران به وجود آوردند و بردعه به صورت پایگاه مرکزی عملیات نظامی مسلمانان، بر ضدّ خزرها درآمد(دانشنامه ایران و اسلام، 1370، ج11، 1448).

در لشکرکشی بعدی در سال 109هـ مسلمةبنعبدالملک، خود به مقابله با خزرها برخاست. یعقوبی دربارۀ حملۀ مسلمه می نویسد: «مسلمه در بلاد خزر پیش رفت تا به جُرزان رسید و آن را فتح کرد و مردمش را کشت. سپس به شروان روی نهاد و مردم آنجا با وی سازش نمودند. سپس رهسپار مسقط شد و مردم آنجا نیز، با وی صلح نمودند و وی سواران خود را به سوی لکز گسیل داشت تا اهالی آنجا با وی صلح کردند و نیز به طبرسران فرستاد و اهالی آنجا با وی صلح کردند. آنگاه، در بلاد پیش رفت و کسی با وی روبه رو نمیشد تا به سرزمین ورثان رسید و خاقان، پادشاه خزر با وی به جنگ ایستاد و ... مسلمه عموم آن بلاد را فتح کرد» (یعقوبی، 1378، ج2، 285-286). از این روایت یعقوبی، میتوان دریافت که در این زمان، بسیاری از مناطق ارّان زیر سلطۀ خزرها بوده است که مسلمة بن عبدالملک، دوباره آنها را فتح کرده است.

به رغم شهرت و کفایت مسلمه و موفقیتهای پراکنده و آشکاری که کسب کرد، معلوم میشود که وی هنوز به خزرها ضربۀ قاطعی وارد نکرده بوده است. زیرا، در سال 111هـ خزرها از آذربایجان سردرآوردند و بار دیگر، حارث بن عمرو آنان را وادار به عقبنشینی کرد(دانلپ، 1382،80). شاید همین امر باعث شده باشد که هشام بن عبدالملک، مسلمه را فرا خوانده و پس از چند سال، بار دیگر جرّاح بن عبدالله را به حکومت ارمینیه بفرستد(طبری، 1375، ج9، 4110 و ابن اثیر، 1378، ج7، 2995).

جرّاح بن عبدالله، اندکی بعد از  به حکومت رسیدن دوبارۀ خود بر ارمینیه درصدد حملۀ مجدّد به سرزمین خزرها برآمد. گفته شده است که جرّاح در سال 111هـ به تفلیس حمله کرد و از تفلیس یعنی، معبر داریال به سرزمین خزرها رسید و پایتخت آن «بیضاء» را که در مسیر سفلای رود ولگا قرار داشت به تصرف درآورد و به سلامت بازگشت(ابن اثیر، 1378، ج7، 2995). البته، به جز ابن اثیر، دیگر مورّخان به این نکته اشاره نکردهاند و دانلپ، مؤلف کتاب تاریخ خزران بر این عقیده است، که دربارۀ این کار بزرگ، اغراقگویی بسیار شده است. چون در آن هنگام، امکان حملۀ وسیع وجود نداشته است تا پس از نبردهای سنگین و از میان بردن پیاپی استحکامات به چنین پایانی برسد
(دانلپ، 1382، 80). وی در ادامۀ سخنان خود مینویسد: به طور قطع، خزریه در سال 111هـ به زانو درنیامد. ولی ممکن است ستونی از پیشتازان، در پی حملۀ خود تا حدّی در آن رخنه کرده باشند. همچنین، شایان ذکر است که در سایر منابع، به غیر از ابن اثیر، صحبتی از حمله به خزریه در این سال نرفته است. تقریباً مسلم است که در اینجا اشتباهی رخ داده است و لشکرکشی بزرگ مروان بن محمد در سالهای بعدی را به جرّاح نسبت دادهاند(همانجا).

به هر حال، خزران در سال 112هـ سپاه بزرگی فراهم آوردند که بنا به روایات، به سیصد هزار تن میرسید(بلعمی،1368، ج2، 931). خزرها به فرماندهی «برجیک» - که قبل از این ذکر گردید معبر داریال را گرفتند و به ارّان و آذربایجان حمله کردند. جرّاح بن عبدالله حکمی که بنابر معمول، فصل زمستان را در شکّی به سر میبرد از حضور خزران آگاه شد و آهنگ بردعه کرد و از آنجا روانۀ اردبیل شد و در آنجا به انتظار خزرها نشست. جرّاح، بخشی از سپاه خود را برای حفظ دیگر نواحی که خطر حملۀ خزران به آن نواحی میرفت، فرستاد. در مقابل، خزرها نیز از طریق امیر گرجستان اطلاعات ارزشمندی دربارۀ محل استقرار لشکریان عرب و موقعیت جرّاح به دست آوردند. به همین دلیل، تا شهر ورثان در کنار رود ارس پیش راندند و آن را در محاصره گرفتند. جرّاح بن عبدالله درصدد مقابله برآمد و نزدیک این شهر با خزرها روبرو شد، ولی نتوانست آن را آزاد کند. بنابراین، ناگزیر شد که به اردبیل برود و تا منطقۀ ارتفاعات سبلان عقب بنشیند. وی کوه سبلان را که پشت سر داشت تکیه گاه خود قرار داد و به توصیۀ یکی از مردم بومی بر آن شد که خطر کند و در مرغزار اردبیل، در کنار شهر به مقابلهای سرنوشتساز با خزرها بپردازد(همان، ج2، 931-932).

سپاهیان جرّاح بن عبدالله، که دو روز در مقابل خزرها مقاومت کرده بودند، در غروب روز دوم دیگر امیدی به مقاومت نداشتند و خود را در موقعیتی یأسانگیز میدیدند. در این میان، بهترین واحدهای لشکر جرّاح هم در جنگ کشته شدند و گروهی هم که زنده مانده بودند با فرا رسیدن شب گریختند و بامداد روز سوم، جرّاح با عدّهای اندک، که یا زخم برداشته بودند و یا روحیۀ خود را از دست داده بودند، باقی ماند. خزرها در بامداد روز سوم، حملات خود را دوباره آغاز کردند که در نخستین حمله سپاهیان جرّاح رو به فرار نهادند و اندک باقیماندۀ سپاه نیز آنقدر پایداری کردند و جنگیدند تا به همراه فرمانده خود، جرّاح بن عبدالله در این جنگ کشته شدند. خزرها سر جرّاح را از تن جدا کردند و زن و فرزندانش را به اسارت گرفتند و غنایم بسیاری در این جنگ به دست آوردند(همان، ج2، 933).

البته، طبری محل کشته شدن جرّاح بن عبدالله را یکبار، اردبیل ذکر کرده است و مینویسد: «جرّاح و همراهانش در مرغزار اردبیل به شهادت رسیدند.»(طبری، 1375، ج9، 4113) و یکبار دیگر، بلنجر، در شمال قفقاز آورده و از قول محمد بن عمر نوشته است: «ترکان [خزرها]، جرّاح بن عبدالله را در بلنجر کشتند»(همانجا).

خزرها پس از این جنگ، به سوی اردبیل هجوم بردند و با اینکه شهر بی درنگ تسلیم نشد، ولی خیلی زود به تصرف خزرها درآمد. خزرها از مردم شهر، آنانی که قدرت حمل اسلحه را داشتند، کشتند و زنان و کودکان را به اسارت گرفتند و غنایم بسیاری به دست آوردند و به هر کجا که رفتند دست به غارت و کشتار زدند(بلعمی، 1368، ج2، 933). آنگاه، پیشروی خود را ادامه دادند و به غارت آذربایجان پرداختند و بعد از زیر پا گذاشتن آذربایجان، به دیار بکر و موصل رسیدند و به غارت و کشتار اهالی پرداختند. گروهی نیز به «بغوان» یا «باگاوان» (کسروی، 1323، 29-32) که همان شهر باکو است روانه شدند و آن شهر را نیز مورد نهب و غارت قراردادند(عنایت الله رضا، 1378، 415).

پس از این شکست و کشته شدن جرّاح بن عبدالله، برادر وی، حجّاج بن عبدالله حکومت ارمینیه را برعهده گرفت، ولی هنگامی که خبر شکست و کشته شدن جرّاح به هشام بن عبدالملک رسید، حجّاج را کنار گذاشت و مسلمه بن عبدالملک را به این مهّم برگزید(طبری، 1375، ج9، 13ـ41). امّا قبل از آن به صوابدید وزیرانش، سعید بن عمرو حرشی را از «منبیج» شام فرا خواند تا هنگام آماده شدن مسلمه، وی را برای مقابله با هجوم خزرها به کار گیرد. سعید بن عمرو به گردآوری سپاه پرداخت و طبق روایتی دیگر، خلیفه به دست خود، پرچمی به سعید داد و او را با سی هزار مرد جنگی، ساز و برگ کافی و صد هزار درهم هزینۀ لشکرکشی روانۀ کارزار کرد(بلعمی،1368، ج2، 934).

سعید بن عمرو، نخست، شهر اخلاط(خلاط) در نزدیکی دریاچۀ وان در ارمنستان را به تصرف درآورد و سپس به بردعه رفت و در آنجا خطبهای خواند و مردم را به اتّحاد در برابر خطر مشترک فرا خواند و به خصوص از ثروتمندان خواست که نیاز فقرا را برآورند. آنگاه از بردعه حرکت کرد و آهنگ بیلقان نمود و در نزدیکی بیلقان اردو زد. هنگامی که سعید بن عمرو در بیلقان اردو زده بود، یکی از ساکنان بومی، نزد سعید آمد و گفت: طرخان خزر در روستای او مستقر شده و تنها دخترش را از او ربوده است و از ورود  لشکریان عرب اطلاعی ندارد و روز و شب را در مستی و بیخبری میگذراند و به آسانی میتوان او را به دام انداخت. سعید بن عمرو، تعدادی از لشکریان خود را به آن روستا فرستاد و به صورت غافلگیرانه و پنهانی به خانهای که طرخان خزر در آن بود، حمله بردند و وی را در جا تکهتکه کردند. سپس، خزران را کشتند و باقیمانده را فراری دادند و پس از کسب غنایم بسیار به اردوی خود بازگشتند و دختر آن مرد روستایی را نیز به وی بازگرداندند(همان ج2، 934-935).

در این میان، مسلمانان در ورثان که با وجود محاصرۀ سخت مقاومت میکردند، هدف بعدی سعید بن عمرو بود. سعید یکی از اهالی بیلقان را نزد اهالی شهر فرستاد و از آنان خواست که پایداری کنند و سرانجام با افروختن آتش بسیار، چنین وانمود کرد که گویا لشکری بزرگ برای نبرد با خزران آماده کرده است. خزران با این حیلۀ سعید بن عمرو به وحشت و هراس افتادند و دست از محاصره برداشتند(همان، ج2، 936 و ابن اثیر، 1378، ج7، 2999-3000). سعید بن عمرو حرشی پس از ورود به ورثان، سپاهی از مردم آن شهر به شمار 20 هزار نفر فراهم آورد و آنان را به لشکریان عرب ملحق کرد و بر آن شد به پیکار با خزرها ادامه دهد. وی که از وجود لشکریان خزر مرکب از ده 10 نفر و پنج هزار اسیر مسلمان از جمله؛ همسر جرّاح بن عبدالله حکمی آگاه شد شبانگاه، خزران را در محاصره گرفت و ناگهان بر آنان هجوم برد تا اینکه اسیران را آزاد کردند و غنایم بسیاری به دست آوردند(ابن خلدون، 1364، ج2، 146).

البته، روایتهای مختلفی دربارۀ پیروزی سعید بن عمرو بر خزران در دست است که در صحت بعضی از روایتها تردید وجود دارد. چنین به نظر میرسد که بلعمی و ابن اثیر، گزارشهای مختصر طبری و یعقوبی و بلاذری را بسط داده باشند و به همین دلیل گزارشها و روایتهای مختلفی که حتی بعضی از آنها شباهتی به تاریخ ندارند به وجود آمده باشند.

به هرحال، خزرها پس از این شکست به «میمذ» از توابع آذربایجان رفتند و سعید بن عمرو آمادۀ نبرد دیگری با خزرها شد که در این میان، نامۀ مسلمة بنعبدالملک به وی رسید و او را به سبب اقدام به جنگ خزران، قبل از رسیدن وی ملامت کرد. همچنین، سعید را از فرماندهی سپاه برکنار کرده و عبدالملک بن مسلم عقیلی را بر کار سپاه گمارد(بلاذری، 1377، 296).

سرانجام، مسلمه بن عبدالملک خود، در سال 113هجری بار دیگر به ارّان حمله برد. وی با اهل «خیزان» صلح کرد ولی فرمان داد تا قلعۀ آن شهر را ویران کنند. طبق گزارش بلاذری، وی برای خود در آنجا املاکی درست کرد که امروزه (زمان بلاذری) به «حوز خیزان» معروف است(همان، 297). بعد از این، پادشاهان جبال (کوههای قفقاز) با مسلمه از در صلح و سازش درآمدند و شروانشاه، لیرانشاه، طبرسرانشاه، فیلانشاه و خرشانشاه نزد وی آمدند و حکمران مسقط نیز چنان کرد. پس از آن، مسلمة بن عبدالملک به شهر باب رفت و آن را گشود(همانجا).

طبری، در حوادث سال 113هجری مینویسد: «از جمله حوادث سال آن بود که مسلمةبنعبدالملک سپاهها در ولایت خاقان پراکند و شهرها و قلعه ها به دست وی گشوده شد. کسان کُشت و اسیر گرفت و بسیار کس از ترکان [خزرها]، خویشتن را به آتش به سوختند و همۀ مردم ماورای کوههای بلنجر به اطاعت آمدند و پسر خاقان کشته شد.» (طبری، 1375، ج9ف 4136) وی همچنین در حوادث سال 114هجری می نویسد: «در این سال، مسلمة بن عبدالملک از دربند بازگشت، از آن پس که خاقان را هزیمت کرده بود و دربند را ساخته بود و آنجا را استوار کرده بود.» (همان، ج9، 4137)

در سال114 هجری، هشام بن عبدالملک، مروان بن محمد را ولایتدار ارمینیه و آذربایجان کرد(همانجا). مروان بن محمد، سپاهی بالغ بر چهل هزار تن گردآوری کرد و بعد از عبور از بلنجر به سوی خزرها تاخت. طی لشکرکشی، باران پیاپی و شدیدی که شروع به باریدن کرده بود،  مشکلساز شد و به دلیل وجود گِل بسیاری که به دُم اسبان میچسبید و حرکت آنان را کُند میکرد، مروان بن محمد دستور داد دُم اسبان را بریدند، از اینرو، این جنگ به لشکرکشی «گِل» مشهور شد. در این لشکرکشی، کار قابل توجهی صورت نگرفت و سپاهیان مروان با کشتن شماری از خزرها و گرفتن غنایم برگشتند(بلعمی، 1368، ج2، 934).

پس از این لشکرکشی، مروان بن محمد به حضور خلیفه، هشام بن عبدالملک رفت و پس از کسب اجازه از وی، با سپاهی مرکب از 120 هزار تن(ابن اثیر، 1378، ج7، 3118) در سال 117هجری به سوی خزرها حمله کرد(یعقوبی، 1378، ج2، 303). بلاذری مینویسد: «مروان بن محمد در کسال (کساک) منزل کرد و شهر خود را بساخت که چهل فرسنگ از بردعه و بیست فرسنگ از تفلیس فاصله داشت.»(بلاذری،1377، 298) با توجه به نوشتۀ بلاذری، چنین به نظر میرسد، مروان بن محمد در این منطقه، دستگاه حکومتی دایر کرده بوده و از همان آغاز، قصد حمله به خزرها را داشته است.

مروان بن محمد، پس از این به سرزمین خزرها حمله کرد و وقتی فرمانروای خزرها فزونی سپاهیان مروان را مشاهده کرد و ساز و برگ ایشان را بدید «دلش را ترس بگرفت و بیمناک شد. مروان چون به وی نزدیک شد رسولی را بفرستاد و او را به قبول اسلام یا جنگ دعوت کرد. وی [خاقان خزر] گفت: اسلام را میپذیرم، کسی را بفرست تا آن را بر من بنماید. مروان چنان کرد و او اسلام آورد و با مروان معاهدت کرد»(همانجا). بعد از این، مروان به همان قلعهای که پادشاه «سریر» در آنجا بود، روی نهاد. یعقوبی مینویسد: «آن تختی از طلا بود که بعضی از پادشاهان عجم و به قولی، انوشیروان آن را فرستاده بود و بدان جهت سریر نامیده شد.» (یعقوبی، 1378،ج2، 287) پادشاه سریر، در برابر مروان بن محمد از در اطاعت درآمد و با وی مصالحه کرد، بر این قرار که، هزار و پانصد غلام مشکین موی بدهد(همانجا) و هزار رأس نیز در هر سال بدهد(بلاذری،1377، 298).

مروان، پس از صلح با پادشاه سریر، به سوی «تومانشاه» رهسپار شد و با آنها به شرط تأدیۀ بیست هزار سکۀ زر(ابن اثیر، 1378، ج7، 3019) و اینکه در هر سال، یکصد رأس بدهند، صلح کرد(بلاذری، 1377، 298-299). آنگاه، به سرزمین«زریکران» وارد شد و پادشاه آن با مروان بر این قرار که، همه ساله، پنجاه رأس بدهد صلح کرد(همان، 299). مروان بعد از زریکران، دژ حمزین را که از صلح امتناع کرده بودند، گشود و آن را آتش زد و ویران کرد(یعقوبی، 1378، ج2، 287). سپس، به دربند (باب)، طبرسران و دژ لکز رفت و با آنان صلح کرد. آنگاه به شروان لشکر کشید که آنان نیز، تن به صلح دادند(بلاذری، 1377، 299-300).

بعد از این، تا سال 132 هجری که سال پایان خلافت امویان است واقعۀ مهم و قابل توجّهی در منابع نیامده است که با سرزمین ارّان در رابطۀ مستقیم باشد و این سرزمین را نیز  دربر بگیرد.

در اواخر عهد بنی امیّه، ولید بن یزید در سال 125 هجری به خلافت رسید. در این زمان، دربار بنیامیّه دچار آشفتگی شده بود، به همین دلیل، ولید بن یزید در سال 126 هجری کشته شد. با کشته شدن ولید، در بین سپاهیان مروان بن محمد اختلاف به وجود آمد و مروان فرمانروای ارمینیه به جزیره رفت و بر آن ناحیه تسلط یافت. تا اینکه، یزید بن ولید که به خلافت رسیده بود، همۀ ولایتهای پدر مروان (محمد بن مروان) را به او داد و در نتیجه، مروان بن محمد با یزید بن ولید بیعت کرد

(طبری، 1375ف ج10، 4439). سرانجام، خود مروان نیز در سال 127 هجری به خلافت رسید و خلافت او تا سال 132 هجری ادامه پیدا کرد. در همین سال مروان بن محمد کشته شد و ابوالعباس عبدالله بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس مشهور به سفّاح به خلافت رسید و دوران خلافت بنیامیّه پایان یافت.

 

نتیجه گیری

با توجه به گزارشهای منابع، ارّان در سالهای 24-26 هجری در دوران خلافت عثمان بن عفّان به وسیلۀ حبیب بن مسلمۀ فهری و سلمان بن ربیعۀ باهلی با صلح فتح گردید و خاندان مهران که در اواخر حکومت ساسانیان به تدریج فرمانروایی ارّان را به دست آورده بودند مجبور به پذیرش حاکمیت مسلمانان شدند و تحت تابعیت آنان درآمدند. امّا تابعیت حاکمان ارّان چندان پایدار نبود و بستگی به اقتدار مسلمانان داشت. به طوری که بعد از قتل عثمان به دلیل آشفتگی که در میان مسلمانان به وجود آمده بود جوانشیر، حاکم ارّان با کنستانت دوم امپراتور روم شرقی پیمان اتّحاد بست و تحت حمایت او قرار گرفت.

با آغاز خلافت معاویة بن ابوسفیان که فتوحات مسلمانان دوباره از سر گرفته شده بود جوانشیر به دلیل بیم حملۀ مسلمانان، راه صلح و مسالمت را در پیش گرفت و حتّی دوبار به شام نزد معاویه رفت. بدین ترتیب، سرزمین ارّان از همان ابتدای حکومت مسلمانان، بستگی به اقتدار و ضعف مسلمانان از آنان اطاعت میکردند. تا اینکه، سلطۀ کامل دستگاه خلافت بر ارّان در سدۀ اول هجری روی داد و در اواخر خلافت عبدالملک بن مروان در سال 85-86 هجری، مسلمانان، خاندان مهران را برانداختند و شیرویه آخرین فرمانروای آن را به دمشق بردند و در آنجا به طور پنهانی به قتل رسانیدند. بدین ترتیب، پس از فتح ارّان که با صلح انجام شده بود و والیانی از جانب خلیفه، برای ادارۀ آن فرستاده میشدند و از طرف دیگر حاکمان محلّی، حکومت این سرزمین را برعهده داشتند از این به بعد، والیان خلفای اموی در ارّان از آزادی عمل بیشتری برخوردار شدند و حاکمان محلّی، تحت تابعیت والیان درآمدند.

 

 

منابع فارسی:

•ابن اثیر، عزالدین علی ، (1378)، تاریخ کامل، ج7، ترجمۀ حسین روحانی، چ2، تهران، انتشارات اساطیر .

•ابن خلدون، العبر(تاریخ ابن خلدون)، (1364)، ج2، ترجمۀ عبدالمحمد آیتی، تهران، موسسۀ مطالعات و تحقیقات فرهنگی(پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی) .

•ابن فضلان، احمد بن فضلان بن العباس بن راشد بن حماد، ( 1379ه/1959م)، رسالة ابن فضلان، تحقیق سامی الدّهان، دمشق، مطبوعات الجامع العلمی العربی بدمشق.

•بارتولد، واسیلی ولادیمیروویچ، (1375) جایگاه مناطق اطراف دریای خزر در تاریخ جهان اسلام، ترجمۀ لیلا رُبن شه، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی،.

•بلاذری، احمد بن یحیی بن جابر، (1337)، فتوح البلدان، ترجمه و تعلیقات و مقدمۀ محمد توکل، تهران، نشر نقره.

•بلعمی، تاریخنامۀ طبری، (1368) ، ج2، تصحیح و تحشیۀ محمد روشن، چ2، تهران، نشر نو.

•دانشنامه ایران و اسلام، (1370) ، ج11، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی.

•دانلپ، د. م، تاریخ خزران(از پیدایش تا انقراض)، ( 1382)، ترجمۀ محسن خادم، تهران، انتشارات ققنوس.

•رضا، عنایت الله، ( 1387)، نام دریای شمال، تهران، مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامی.

•رضا، عنایت الله،(1386) اران از دوران باستان تا آغاز عهد مغول. چ3، تهران، مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی(انتشارات وزارت امور خارجه).

•طبری، محمد بن جریر، (1375)، تاریخ طبری، ج7، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده، چ5، تهران، انتشارات اساطیر.

•کسروی، احمد، (1323)، نام شهرها و دیه های ایران، دفتر اول، چ2، تهران، چاپخانۀ پیمان.

•مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین، ( 1378)، مروج الذهب، ج1، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده، چ6، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی.

•الهوردیف، ستار و دیگران، (2005)، تاریخ آذربایجان، ترجمه داود نصیریان فر، باکو، انتشارات معلم.

•یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب(ابن واضح یعقوبی)، ( 1378)، تاریخ یعقوبی، ج2، ترجمۀ محمد ابراهیم آیتی، چ8، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی.

Artamonow, m. I., Istorriakhazar, Leningrad,1962.


 

·        این مقاله در فصلنامه شماره 30 و 31 آران منتشر شده است .

  • نوشته شده
  • در سه شنبه 5 دي 1391
captcha refresh