تاریخ : شنبه 4 مهر 1394
کد 46172

تهدید قریب الوقوع یا احتمالی دور از ذهن؟

بازگشت بنیادگرایی به روسیه

بایستی منتظر ایستاد و دید که پوتین تا کجا می تواند بالانس و توازن بین وحدت ملی روسیه را با موج جدید ملی گرایی که به راه انداخته است را ادامه دهد و آیا ممکن است همچون ایام آغازین پس از سقوط شوروی باردیگر شکاف قومیتی ظهور پیدا کند؟

آران نیوز- پس از حملات یازده سپتامبر، جهان با نسل جدیدی از تهدیدات روبرو شد که با آن آشنایی چندانی نداشت؛ در حقیقت کسانی که تا دیروزش از دوستان و متحدان غرب برای زمین گیر کردن شوروی در افغانستان بودند، ناگهان تبدیل به بلای جان غرب شدند که در ظرف کمتر از چند ساعت نماد سرمایه داری و نظامی گری غرب را در هم کوبیدند. پس از آن نسل جدیدی از لشکرکشی ها و جنگ های طولانی در خاورمیانه و آسیای مرکزی با حمله به افغانستان و پس از آن در عراق آغاز شد. بعد از گذشت چندین سال کم کم جزییات این نبردها برای رسانه ها بی جذابیت شد و جای خود را به اخبار و وعده های سیاستمدارن مبنی برای خروج سربازان غرب از منطقه داد؛ تا اینکه با آغاز جنگ داخلی سوریه و ظهور مجدد شبه نظامیان وحشت آفرین گروهک دولت اسلامی ناگهان تاریخ پیش چشم همگان زنده شد.
داستان های ناشی از وحشیگری های مغول ها و چگونگی فتوحات پی در پی و اعجاب انگیز آنان، آنچنان ناظران را شوک کرد که تا مدت ها سرگرم هضم آنچه بودند که رخ داده بود، تا اینکه اندک اندک جمع تحلیلگران رسیدند و به بررسی تبعات حضور این جمعیت آشوب طلب برای غرب و منافع غرب و منطقه نفت خیز خاورمیانه پرداختند. اما در این بین کم بودند کسانی که سر خود را از غرب نقشه اروپا به سمت شرق آن به حرکت آوردند و نیم نگاهی به روسیه بیاندازند؛ به روسیه و خاطرات تلخ گذشته آن.

خاطرات تلخ گذشته و ماهیت مسئله
مسئله برخورد روسیه با جوامع اسلامی به سال های بسیار دورتر از ظهور بنیادگرایی برمی گیرد، به ایامی که روسیه عصر تزارها لشکرکشی خود را به سوی قفقاز جنوبی برای فتح قلمروی ایران قاجاری در آذربایجان را آغاز کرد و از سوی دیگر تثبیت موقعیت خود در مناطق مسلمان نشین همچون داغستان را به آن اضافه کرد. سلسله عملیات هایی که موجب شد روسیه به عنوان اولین کشور غربی هدف فتوای جهاد قرار گرفت و با چند دور جنگ های چند ساله با سپاهیان مسلمان ایرانی و قفقاز روبرو شد؛ رویارویی که در نهایت روسیه از آن فاتح بیرون آمد. هرچند که بذر اولیه کنیه را در آن منطقه کاشت، پس از آن نیز با سقوط روسیه تزاری و ظهوری کمونیست ها در کرملین، نه تنها گذشته به فراموشی سپرده نشد، بلکه به دنبال دستور استالین مبنی بر کوچ اجباری اقوام مسلمان تاتار از اکراین به مرکز و شرق روسیه و کشته شدن هزاران تاتار در این بین فاز جدیدی از رویارویی مسکو با اقوام مسلمان، نسل جدیدی از کینه های تاریخی را پدید آورد.
اما این آغاز مسیری بود تا روسیه را تبدیل به هدفی بالقوه برای گروه های بنیادگرای اسلامی کند، زیرا که تصمیم برژنف در سال 1979 برای حمله به افغانستان عملا باعث شد که روسیه تبدیل به اولین هدف یک جهاد بین المللی اسلامی شود و از گوشه کنار جوامع اسلامی، شبه نظامیان برای بیرون راندن ارتش سرخ از افغانستان به افغانستان آمدند، آمدنی که عملا به معنای سزارین بنیادگرایی بود.
مجموع این موارد باعث شد که آتش زیر خاکستر بنیادگرایی در داخل روسیه آن چنان قابلیت اشتعال بگیرد که با اندک نسیمی، کشوری را به آتش بکشد، چه برسد به طوفان عظیم ناشی از سقوط و تکه تکه شدن جماهیر شوروی که آن را تبدیل به جهنمی کرد که از چچنستان در جنوب روسیه تا خود مسکو را در خود سوزاند.
با سقوط شوروی و بی ثباتی ناشی از دولتمردی مرد همیشه مستی به نام یلتسین در کرملین، مناطق مسلمان نشین در روسیه همچون چچنستان، داغستان، اینگوشتیا و .... به دنبال استقلال طلبی رفتند؛ استقلال طلبی که کم کم خشونت طلبی آن بر بقیه جنبه هایش برتری یافت و نسلی از کشت و کشتارها و حملات تروریستی علیه پایگاه های نظامی تا مناطقی غیر نظامی همچون مدارس، مهد کودک ها، مترو و در نهایت فاجعه سالن تئاتر مسکو را به راه انداخت.
هرج و مرجی که با سرکار آمدن ولادیمیر پوتین و سیاست مشت آهنین او و بدنبال آن بکار گرفتن تمام توان نیروی هوایی روسیه، کم کم جای خود را به آرامش داد؛ هرچند که جای ضرب مشت آهنین بر روی چهره این مناطق ماندگار باقی ماند.

روسیه ی سال 2015
روسیه سال 2015، روسیه ای دیگری است. با سرآمدن روسیه عصر تزار ها و پس از آن مرگ روسیه سرخ، به جرات می توان گفت پس از سال ها روسیه جدیدی پدید آمده است که بدنبال احیای عظمت گشته خود است. روسیه ای که می توان آن را روسیه عصر پوتین دانست؛ کسی که همچون یک راس الخیمه تمام ساختار و شاکله سیاسی روسیه را بر روی خود و مدیریت خود استوار کرده است و سعی می کند با افزایش نفش آفرینی مسکو در معادلات جهانی و فرامنطقه ای، بار دیگر روسیه را در قامت قطب دوم جهان به تصویر بکشد.

مولفه های اثرگذار
فرای راسخ بودن پوتین در بازگرداندن آنچه که از دست رفته است، بایستی در نظر داشت که او و روسیه ی وی، چندان مسیر همواری هم ندارند. فرای موانع و چالش های که مربوط به اختلاف و تقابل با غرب است، گمانه زنی ها از بازگشت نسل جدید بنیادگرایی که به روسیه، بالاخص پس از آشوب های عربی، ناقوس شومی را به صدا در آورده است، ناقوسی که تحلیل شدت و جدیت آن نیازمند بررسی مولفه ها و عواملی است که موجب به صدا درآمدن آن می شود. مولفه هایی که در ذیل به بررسی اجمالی پاره ای از آنان می پردازیم .

1- آشوب در خاورمیانه
اگر بنیادگرایی معلول مجموعه ای از عوامل باشد، کشمکش های فرقه ای، بن بست سیاسی، فشار اقتصادی و هرج و مرج سیاسی-امنیتی قطعا مواد اولیه و عوامل کلیدی پیدایش آن است. مجموعه ای از عوامل که به لطف انقلاب های عربی هم اکنون خاورمیانه میزبان آنان است. در حقیقت پس از سقوط دولت اخوان المسلمین در مصر، جنگ خانمان سوز در سوریه و روبروی هم قرار گرفتن اعضای یک ملت و عدم پیدایش یک راه حل سیاسی برای آن، بهانه ی خوبی به دست رهبران گروه های تروریستی افتاد تا از طریق بنگاه های تبلیغاتی خود در بین جوامع سنی به تبلیغ این مفهوم بپردازند که راه حل نجات نه از صندوق رای، بلکه از لوله ی اسلحه بیرون خواهد آمد.
این سلسله اتفاقات در حقیقت موجب پیدایش نسل جدیدی از تئوری های دهشتناک برای شکل گیری موج جدید ایدئلوژی بنیادگراینه در بین جوامع سنی شد، پیدایشی که از دل آن گروه های وحشت آفرینی همچون داعش سر برآورند، با پیروانی از هر چهار گوشه جهان، که به چیزی جز نابودی تمدن بشری و ساختن یک مجموع انسانی جدید بر پایه وحشی گری سیستماتیک فکر نمی کنند.
مسلما مبلغان و نظریه پردازان بنیادگرا در این بین از هدفی مطلوب همچون روسیه، غافل نخواهند شد که بنا به تجربیات تلخی که از آن یاد شد، به ذات پتانسیل بالایی برای جذب شدن را دارد.

2- حضور اتباع روسیه
همانطور که در مولفه ی بالا نیز ذکر شد، روسیه هدف مطلوبی برای نسل جدید بنیادگرایی است، هدفی که به سوی آن نیز قدم برداشته اند و فرکانس های تبلیغاتی خود را به سوی آن تنظیم کرده اند، بطوری که هم اکنون در بین پیکارجویان داعشی داری ملیت های اروپایی، روس ها مقام نخست  را به خود اختصاص داده اند. اتباعی که هم اکنون در سطوح مختلف از یک سرباز ساده تا فرمانده در عملیات های نظامی مشغول اند، و هر ساعت که می گذرد، با تجربه تر، سرسخت تر و متعصب تر می شوند و در عین حال بیش از پیش در این فکر غرق می شوند که حالا که هزاران کیلومتر دورتر از وطنشان می جنگند، چرا فردا در منطقه و موطن خودشان برای برپایی یک خلافت اسلامی نجنگند، خلافتی که پیشاپیش اسم خلافت اسلامی قفقاز را نیز بر آن گذشته اند و حتی والی، بخش داری هایش، نقش و موقعیت اش نیز در خلافت جهانی ابوبکر بغدادی تعریف شده است.

3- همسایگان روسیه
همسایگان امروز روسیه، استان های دیروز روسیه بودند، پس بدیهی است که در خوب و بد تجربیات تاریخی و کشمکش های قومی و مذهبی با روسیه شریک باشند؛ بالاخص همسایگان جنوبی روسیه و کشورهای حوزه آسیای مرکزی که مسلمان نشین هستند و هم اکنون به مرکزی برای یارگیری گروه های بنیادگرا تبدیل شده اند و شاهد افزایش تحرک گروه های بنیادگرای سنی در برخی از این جوامع بالاخص تاجیکستان و ازبکستان است که هم اکنون صدها تن از اتباعاشان در صفوف دولت اسلامی مشغول نبرد هستند و حتی بخشی از آنان به امید زندگی بهتر در زیر سایه های خلافت بغدادی تمام خانواده اشان را نیز با خود بردند. حمل و نقلی که اگر با همین روند ادامه پیدا کند، کم کم این فکر به ذهن طرفداران بنیادگرایی خواهد رسید که آیا بهتر نیست به جای به همراه بردن خانوادشان به آنور دنیا، خلافت داعش را در مملکت خویش احیا کنند؟ تفکری که نسل جدید فعالیت های احزاب بنیادگرایی همچون حزب تحریک و .... شاهد شومی بر گسترش این فعالیت های مخرببانه است.
اما نبایستی این مسئله را نیز دور از ذهن داشت که هماهنطور که همسایگان جنوبی روسیه و کشورهای حوزه آسیای مرکزی، در دل خود تهدیدات جدی را جای داده اند، روی دیگری نیز دارند. زیرا نباید فراموش کرد که هم اکنون نیز تمامی این دولت ها زیر سایه و نفوذ مسکو هستند و روسیه مهمترین و بزرگترین شریک آنان در تمام عرصه ها محسوب می شود و حتی پاره ای از رهبران آنان در صورت عدم حمایت های مسکو راهی جز کناره گیری ندارند. از این رو روسیه از سطح بالای اختیار و نفوذ در این مناطق برخوردار است و به نوعی این مناطق می توانند نقش هاله امنی را برای روسی بازی کنند که تهدیدات ناشی از بنیادگرایی را قبل از آنکه وارد خاک روسیه شوند را در این فضای امن درگیر و فرسوده کنند و در عین حال باز بودن دستان مسکو موجب خواهد شد که گروه های بنیادگرا آنطور که در عراق و سوریه فضای امنی برای فعالیت دارند در حیاط خلوت مسکو، محلی برای جولان نداشته باشند.

4- احساسات جوامع اسلامی
افزایش نقش آفرینی های مسکو در سطح جهان هرچند نفوذ جهانی روسیه را افزایش داده است اما بدون دردسر نیز نبوده است، بالاخص در حوزه خاورمیانه عربی نیز این مسئله برای روسیه بدون دردسر نبوده است. برای مثال حمایت روسیه از حکومت "بشار اسد" رییس جمهور علوی سوریه، که مورد حمایت ایران و حزب الله لبنان است یا حمایت روسیه از دولت شیعی عراق در نبرد با داعش که هم اکنون مهمترین ابزار نظامی اش شبه نظامیان شیعه حشدالشعبی است در کنار نزدیکی سنتی روسیه با ایران به عنوان قلب تپنده جهان تشیع، عملا روسیه را در جناح بندی های شیعی-سنی خاورمیانه در جناح شیعیان و یا نزدیک به آنان قرار داده است؛ مسئله ای که موجب شده است روسیه مورد نفرت بیش از پیش گروهای بنیادگرای سنی همچون القاعده، طالبان و یا داعش قرار گیرد که اصول خود را بر پایه تضعیف و تحدید تشیع قرار داده اند .
اما از آنجا که عشق و نفرت فاصله اشان کمتر از موی باریکی است، در آن سوی موی نیز مسکو دوستداران جدیدی را پیدا کرده است، در حقیقت نزدیکی روسیه به محور تشیع موجب شده است که گروه ها و جوامع شیعه به مسکو به عنوان یک شریک و به تهدیدات علیه روسیه به چشم تهدیدی علیه خود نگاه کنند که باعث خواهد شد، کرملین در نبرد با بنیادگرایان سنی متحدان سرسخت و کارآزموده داشته باشد .

5- نزاع با غرب
اختلافات اخیر روسیه با غرب بالاخص بر سر اوکراین موجب شده است که فضای شبه جنگ سرد مجددا نیز احیا شود، فضایی که در آن کاملا محتمل است طرفین از هر روزنه ای برای به چالش کشیدن طرف مقابل استفاده کنند، در این بین پاره ای از ناظران زمزمه هایی پیرامون این مسئله می کنند که غرب ممکن است بار دیگر برای زمین گیر کردن دولتمردان ساکن میدان سرخ به سراغ تحریک و تشویق گروه های بنیادگرای اسلامی برود، هماهنطور که در دوران شوروی نیز با تسلیح طالبان و گروه های بنیادگرایی اسلامی، ارتش چهلم شوروی را عملا زمین گیر کرد. اما به نظر می رسد که در نظر داشتن این مولفه بیش از هر چیز مرهون نظریه توطئه است. زیرا که تجربه غرب در حمایت از گروه های بنیادگرا به آنان ثابت کرده است که این گروه های قابلیت کنترل پذیری را ندارند و در عین حال بیش از هر چیز پیش بین ناپذیر اند، از سوی دیگر بر هیچ کس پوشیده نیست که با وجود مناسب بودن روسیه به عنوان یک هدف اما غرب با داشتن سابقه اشغال افغانستان، عراق و حمایت از اسراییل، همچنان با اختلاف زیادی در مقام نخست قرار دارد.

6- استراتژی داخلی پوتین
از دیگر مولفه های تاثیر گذار در مسئله مورد بررسی، سیاست داخلی است که پوتین دنبال می کند و استراژی که وی به عنوان نقشه راه آن را پایه ریزی کرده است، تاکنون از این مولفه می توان به عنوان تنها مولفه ی یاد کرد که جنبه چندان مخربی ندارد، در حقیقت با وجود آنکه اثرات واکنش مشت آهنین پوتین در قبال بحران چچن همچنان هویداست، اما نبایستی فراموش کرد که پوتین سالهاست ماهرانه به دنبال ایجاد یک رابطه پایدار با اقلیت های قومی مسلمان در داخل روسیه است.
پوتین با خودمختاری بخشیدن به این اقلیت ها و اختصاص دادن بودجه های عمرانی قابل توجه به آن مناطق در کنار منحل کردن گروه های نژاد پرست روس که شدیدا افکار اسلام ستیزانه داشتند، فضا را برای اعتماد سازی محیا کرد و موفق شد متحدان سیاسی خود را در این مناطق بر سر کار آورد، به طوری که هم اکنون فردی همچون رمضان قدیرف به عنوان مهمترین رهبر مسلمان داخل روسیه، جدی ترین و سرسخت ترین طرفدار پوتین و ساختار سیاسی او است و پوتین با اتکا به وی سپاهی عظیم از جوانان چچن را پدید آورده است که تبدیل به بازوی امنیتی- انتظامی سرسخت وی شده اند. بازویی که در صورت بازگشت بنیادگرایان به روسیه با آنان به مقابله خواهند پرداخت، بالاخص که از جنس، قومیت و موطن آنان هستند و بدین ترتیب بدون آنکه روسیه چیزی از خود خرج کند، بنیادگرایان در یک نبرد با برادران خود فرسوده و مستهلک خواهند شد .

سخن آخر
مجموع تمام مولفه های مورد بررسی فوق حاکی از این است که مسئله و تهدید "ظهور مجدد بنیادگرایی" در داخل خاک فدراسیون روسیه، همچون سکه ای دو رو دارد که یکی سوی آن بیمناک و سوی دیگر آن امیدوار کننده است. طرف بیمناک این سکه حکایت از موج روز افزون بنیادگرایی و پیوستن سیل آسای پاره ای از اتباع دولت روسیه به آن است، موجی که کم کم سایه های حضور خود را به اطراف مرزهای تحت کنترل ساکنان میدان سرخ می رساند.
اما همانطور که گفته شد این تمام داستان نیست، نیمه ای امیدوارکننده ای نیز وجود دارد، بنیادگرایی هم اکنون اهداف مهمتری دارد که باید به آنان برسد، اهدافی که روسیه را از مرتبه یک هدف دارای الویت خارج می کند، بنیادگرایان هنوز مشتاقان به دنبال ضربه زدن به آمریکا، اسراییل، غرب اروپا و مهمتر از همه برپایی خلافت در خاورمیانه هستند.
فرای این مسائل روسیه با استراتژی داخلی که پوتین در سال های اخیر پی گیری کرده است در مقابل بنیادگرایی اهل تسنن دیواری انسانی و سپاهی از اقلیت های مسلمان سنی خود کشیده است که به خوبی با راه رسم نبرد با گروه های بنیادگرای اسلامی و شیوه جنگ افروزی آنان آشنا هستند.
در نهایت بایستی به یاد داشت که همچنان، اینکه سکه ی مورد صحبت ما به کدام روی لبخند می زند در هاله ی از ابهام قرار دارد و بایستی به خوبی در نظر داشت که در شرایط  کنونی، بیش از هر چیز رفتار دولت روسیه و در حقیقت سیاست های جدید الاتخاذ از سوی پوتین سرنوشت ساز است، بایستی منتظر ماند و دید که پوتین تا کجا می تواند بالانس و توازن بین وحدت ملی روسیه را با موج جدید ملی گرایی که به راه انداخته است را ادامه دهد و آیا ممکن است همچون ایام آغازین پس از سقوط شوروی باردیگر شکاف قومیتی ظهور پیدا کند؟

منبع: ایراس

  • نوشته شده
  • در شنبه 4 مهر 1394
captcha refresh