نامه امام خمینی به گورباچف ،سه سال قبل از پایان شوروی و در ژانویه ۱۹۸۹ نوشته شد و این نامه بشارتی بزرگ بود برای خمینیچیهای قفقاز که در همان حصار شوروی و در استقبال از هیئت ایرانیِ حامل نامه، شعار "درود بر خمینی" سر دادند.
آران نیوز - خمینیچیلر پس از شکلگیری و در دهههای پنجاه و شصت شمسی تحولات ایران را مدام رصد میکنند و با آن همراهند. برای شهدای انقلاب اسلامی در درون خود مجلس ختم میگیرند و در شبهای حمله هوایی به شهرهای ایران، چراغ خانههاشان را خاموش میکنند و از پشت دیوارهای اهنین اتحاد جماهیر شوروی کمکهایی به رزمندههای ایرانی میکنند.
سالهای آخر شوروی با گلاسنوست و پروسترویکای گورباچف از راه میرسد. گلاسنوست، انتقال نسبی قدرت از حزب به شوراست و پروسترویکا انطباق آغازین اقتصاد بسته جماهیر با بازار آزاد.
گورباچف، شوروی را در ۱۹۸۵ تحویل گرفت و در ۱۹۹۱ زمین زد. همه تلاش گورباچف برای احیای امپراطوری رو به موت فقر ناکام ماند و او با نقشهای که بر پیشانی داشت و ضربالمثل روزنامهنگاران دنیا شد، در ۲۵ سپتامبر ۱۹۹۱ استعفاء داد و یک هفته بعدش در یکم ژانویه ۱۹۹۲ پایان اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی اعلام شد.
خرس شمال زمین خورد و از جنازهاش ۱۵ کشور جدید آزاد شد و اعلام موجودیت کرد: بلاروس، اوکراین، مولداوی، استونی، لتونی، لیتوانی، گرجستان، آذربایجان، ارمنستان، ترکمنستان، قزاقستان، قرقیزستان، ازبکستان، و تاجیکستان.
سه سال قبل از پایان شوروی و در ژانویه ۱۹۸۹ بود که نامه امام خمینی به گورباچف نوشته شد. امام در نامهاش دری جدید به روی گورباچف گشود که گورباچف از آن روی تافت. این نامه بشارتی بزرگ بود برای خمینیچیهای قفقاز که برایش سر و دست شکستند و در همان حصار شوروی و در استقبال از هیئت ایرانیِ حامل نامه، شعار "درود بر خمینی" سر دادند.
میخاییل سرگئی گورباچف، صدر هیئت رییسه حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی بود که بر روی خریطههای سیاسی به بزرگی نامش بود، اما هیچگاه شکل نگرفت و ملت شوروی هیچگاه پدید نیامد. چرا؟ چون از انترناسیونالیسم، ملت زاده نمیشود. اما این تنها دلیل شکل نگرفتن ملت شوروی نبود. تضاد دیگری هم در میان بود. در جامعه بیطبقه شرق سیاسی، نه "کارگر" که "روس" شد فراطبقه. در شوروی تنها روسها به پولیت برو راه یافتند به جز چند نفر معدود که یکیشان حیدر علیاف بود.
نامه امام صاعقهای بود ماخوذ از کلام خدا و روشنگرانه. نامه از طریق آقایان جوادی آملی و محمد جواد لاریجانی و مرحومه مرضیه دباغ به کرملین فرستاده شد.
"جناب آقای گور باچف!
باید به حقیقت رو آورد؛ مشکل اصلی کشور شما مسألۀ مالکیت و اقتصاد و آزادی نیست. مشکل شما عدم اعتقاد واقعی به خدا است ، همان مشکلی که غرب را هم به ابتذال و بنبست کشیده و یا خواهد کشید، مشکل اصلی کشور شما مبارزۀ طولانی و بیهوده با خدا و مبدأ هستی و آفرینش است."
روزی که این نامه نوشته شد و امام از شکسته شدن استخوانهای کمونیسم خبر داد، حرف او با اصول پارادایمیک علم سیاست جور در نمیآمد. در نخستین روز ژانویه ۱۹۸۹ برابر با سیزدهم دی ۱۳۶۷، رهبر کشوری جهان سومی و تازه رهیده از جنگ نامهای نصیحتآمیز به امپراطور شرقِ دنیای دو قطبی نوشت و از پایان او و اسلافش خبر داد. این که امپراطوری فقر با همه دبدبه و کبکبهاش فرو ریخته است. نه که در حال فرو ریختن است، بل فرو ریخته است. و شوروی سه سال بعد از این نامه فرو ریخت. هم شوروی و هم بلوک شرق.
"جناب آقای گورباچف!
برای همه روشن است که از این پس کمونیسم را باید در موزه های تاریخ سیاسی جهان جستجو کرد؛ چرا که مارکسیسم جوابگوی هیچ نیازی از نیازهای واقعی انسان نیست ، چرا که مکتبی است مادی و با مادیات نمیتوان بشریّت را از بحران عدم اعتقاد به معنویت که اساسی ترین درد جامعه بشری در غرب و شرق است، به در آورد."
شوروی با یک انقلاب آمد و با انقلابهایی رفت. فروپاشی شوروی، نقطه پایان اتوریته حزب کمونیست بود و اقتدار حزب در همه جمهوریها از رسمیت افتاد و در واحدهای سیاسی نوظهور، اغلب کسانی که بر هرم قدرت تکیه زدند کمونیستهایی بودند که میبایست برای گذار به دموکراسی و سرمایهداری بسترسازی کنند. آنچه از تلفیق آموزههای جدیدِ دورانِ گذار و آموزههای پیشترِ اقتدارِ روسی- کمونیستی حاصل آمد، استقرار "شبهدیکتانوری" در اغلب این واحدهای سیاسی بود که عنوان جمهوری بر پیشانی دارند.
وقتی گورباچف، گلاسنوست و پروسترویکا را شروع کرد دیگر نه مشروعیتی برای اقتدار مطلق حزب کمونیست مانده بود و نه در نظام باورهای جماهیر، جایی برای هنجارهای کمونیستی؛ و همین بود که پروسس پوشول مورد نظر گورباچف به جای باز کردن برخی واگنها از اتحاد جماهیر، بار خود را انداخت و در آخرین ایستگاه برای همیشه ایستاد.
شوروی در حال زمین خوردن بود که خمینیچیها دوره جدید حیات سیاسی خود را آغاز کردند.
باقی روایت بماند برای بعد. یا حق.
مهدی_نعلبندی