مبعث در حقیقت روز برافراشته شدن پرچم رسالتی است که خصوصیات آن برای بشریت، ممتاز و بینظیر است، بعثت نبی اکرم(ص) برای بشر آغاز راه نویی بود
آران نیوز، امروز ۲۷ رجب عید مبعث پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم است. بعثت نبی اکرم برای بشر آغاز راه نویی بود. دنیای محیط بر آن پیام و محل پیدایش این پیام، دنیای بسیار بد و غیرقابل تحملی بود؛ دنیای گرایش و جذب مادیات شدن، دنیای خوی حیوانی، دنیای بیمهاری قدرتمندان و زورمندان و زورگویان، دنیای تبعیض و فساد و ظلم و شهوترانی بیبندوبار. این وضعیت، مخصوص منطقهی حجاز نبود؛ آن دو دولت بزرگی هم که منطقهی عربستان را احاطه کرده بودند - یعنی ایران ساسانی و امپراتوری روم - دچار همین مشکلات بودند.مبعث در حقیقت روز برافراشته شدن پرچم رسالتی است که خصوصیات آن برای بشریت، ممتاز و بینظیر است. مبعث در حقیقت پرچم علم و معرفت را برافراشت. بعثت با «إقرء» شروع شد: «إقرء باسم ربک الذی خلق» و با «ادع إلی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة» ادامه یافت؛ یعنی دعوت همراه با حکمت. دعوت اسلامی در حقیقت گسترش و پراکندن حکمت در سراسر عالم و در طول تاریخ است.
شهید آیت الله مرتضی مطهری در جلد دوم مجموعه آثار خود به تبیین هدف نبوّت ها و بعثتها پرداخته است که در ادامه میخوانید:
هدف اصلی از مبعوث شدن پیامبران و به اصطلاح منظور نهایی از ارسال رسل و انزال کتب چیست؟ آخرین سخن پیامبران کدام است؟ ممکن است گفته شود هدف اصلی، هدایت مردم، سعادت مردم، نجات مردم، خیر و صلاح و فلاح مردم است. شک نیست که پیامبران برای هدایت مردم به راه راست و برای سعادت و نجات مردم و خیر و صلاح و فلاح مردم مبعوث شدهاند. سخن در این نیست، سخن در این است که این راه راست به چه مقصود نهایی منتهی میشود؟ سعادت مردم از نظر این مکتب در چیست؟ در این مکتب چه نوع اسارتها برای بشر تشخیص داده شده که میخواهد مردم را از آن گرفتاریها نجات دهد؟ این مکتب، خیر و صلاح و فلاح نهایی را در چه چیز میداند؟ در قرآن کریم ضمن اینکه به همه این معانی اشاره یا تصریح شده، دو معنی و دو مفهوم مشخّص ذکر شده که میرساند هدف اصلی، این دو امر است، یعنی همه تعلیمات پیامبران مقدّمه ای است برای این دو امر. آن دو امر عبارت است از: شناختن خدا و نزدیک شدن به او، و دیگر برقراری عدل و قسط در جامعه بشری.
قرآن کریم از طرفی میگوید: یا أَیُّهَا اَلنَّبِیُّ إِنّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً، `وَ داعِیاً إِلَی اَللّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِیراً [۱]. ای پیامبر! ما تو را گواه (گواه امّت) و نوید دهنده و اعلام خطرکننده و دعوت کننده به سوی خدا به اذن و رخصت خود او، و چراغی نورده فرستادیم. در میان همه جنبههایی که در این آیه آمده است، پیداست که «دعوت به سوی خدا» تنها چیزی است که میتواند هدف اصلی به شمار آید. از ظرف دیگر درباره همه پیغمبران میگوید: لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ اَلْکِتابَ وَ اَلْمِیزانَ لِیَقُومَ اَلنّاسُ بِالْقِسْطِ… [۲] ما پیامبران خویش را با دلایل روشن فرستادیم و با آنها کتاب و معیار فرود آوردیم تا مردم عدل و قسط را به پادارند. این آیه صریحاً برپاداشتن عدل و قسط را هدف رسالت و بعثت پیامبران معرّفی کرده است.
دعوت به خدا و شناختن او و نزدیک شدن به او یعنی دعوت به توحید نظری و توحید عملی فردی، امّا اقامه عدل و قسط در جامعه یعنی برقرار ساختن توحید عملی اجتماعی. اکنون پرستش به این صورت مطرح است: آیا هدف اصلی پیامبران خداشناسی و خداپرستی است و همه چیز دیگر و از آن جمله عدل و قسط اجتماعی مقدّمه این است، و یا هدف اصلی برپا شدن عدل و قسط است، شناختن خدا و پرستش او مقدّمه و وسیلهای است برای تحقّق این ایده اجتماعی؟ و اگر بخواهیم با زبانی که در گذشته سخن گفتیم مطرح کنیم، باید این طور مطرح کنیم: آیا هدف اصلی، توحید نظری و توحید عملی فردی است یا هدف اصلی، توحید عملی اجتماعی است؟ در اینجا چند گونه میتوان نظر داد:
۱. پیامبران از نظر هدف ثنوی بودهاند، یعنی دو مقصد مستقل داشتهاند. یکی از این دو مقصد به زندگی اخروی و سعادت اخروی بشر مربوط است (توحید نظری و توحید عملی فردی)، و دیگری به سعادت دنیوی او (توحید اجتماعی). پیامبران از آن نظر که در اندیشه سعادت دنیوی بشر بودهاند، به توحید اجتماعی پرداختهاند و از آن جهت که میخواستهاند سعادت اخروی بشر را تأمین کنند، به توحید نظری و توحید عملی فردی که صرفاً روحی و ذهنی است پرداختهاند.
۲. هدف اصلی، توحید اجتماعی است، توحید نظری و توحید عملی فردی مقدّمه لازم توحید اجتماعی است. توحید نظری مربوط به شناخت خداوند است.
برای انسان- فی حدّ ذاته- هیچ ضرورتی نیست که خدا را بشناسد یا نشناسد، تنها عامل محرّک روح او خدا باشد یا هزاران چیز دیگر- همچنانکه به طریق اولی برای خداوند فرق نمیکند که انسان او را بشناسد یا نشناسد، بپرستد یا نپرستد- ولی نظر به اینکه کمال انسان در «ما» شدن و توحید اجتماعی است و این امر بدون توحید نظری و توحید عملی فردی میسّر نیست، خداوند معرفت خود و پرستش خود را فرض کرده است تا توحید اجتماعی محقّق گردد.
۳. هدف اصلی، شناختن خدا و نزدیک شدن و رسیدن به اوست، توحید اجتماعی مقدّمه و وسیله وصول به این هدف عالی است، زیرا- همچنانکه قبلاً گفته شد- در جهان بینی توحیدی، جهان ماهیّت «از اویی» و «به سوی اویی» دارد، از این رو کمال انسان در رفتن به سوی او و نزدیک شدن به اوست. انسان از یک امتیاز خاص بهره مند است و آن اینکه به حکم نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی [۳] واقعیّتش واقعیّت خدایی است. فطرت بشر فطرت خداجویانه است، از این رو سعادتش، کمالش، نجاتش، خیر و صلاح و فلاحش در معرفت خدا و پرستش و پیمودن بساط قرب اوست، ولی نظر به اینکه انسان بالطّبع اجتماعی است و اگر انسان را از جامعه جدا کنیم دیگر انسان نیست و اگر بر جامعه نظامات متعادل اجتماعی حکمفرما نباشد حرکت خداجویانه انسان امکان پذیر نیست، پیامبران به اقامه عدل و قسط و نفی ظلم و تبعیض پرداختهاند. علیهذا ارزشهای اجتماعی از قبیل عدل، آزادی، مساوات، دموکراسی و همچنین اخلاق اجتماعی از قبیل جود، عفو، محبّت و احسان ارزش ذاتی ندارند و بالذّات کمالی برای بشر محسوب نمیشوند، همه ارزششان ارزش مقدّمی و وسیلهای است که با قطع نظر از ذی المقدّمه، بود و نبود آنها علی السّویه است، اینها شرایط وصول به کمالاند نه خود کمال، مقدّمات فلاح و رستگاریاند نه خود فلاح و رستگاری، وسایل نجاتاند نه خود نجات.
۴. نظریّه چهارم این است که همچنانکه در نظریّه سوم آمده است غایت انسان و کمال انسان، بلکه غایت و کمال واقعی هر موجودی، در حرکت به سوی خدا خلاصه میشود و بس. ادّعای اینکه پیامبران از نظر هدف ثنوی بودهاند شرک لا یغفر است، همچنانکه ادّعای اینکه هدف نهایی پیامبران فلاح دنیوی است و فلاح دنیوی جز برخورداری از مواهب طبیعت زندگی در سایه عدل و آزادی و برابری و برادری نیست، ماده پرستی است، ولی بر خلاف نظریّه ی سوّم ارزشهای اجتماعی و اخلاقی با اینکه مقدّمه و وسیله وصول به ارزش اصیل و یگانه انسان یعنی خداشناسی و خداپرستی هستند، فاقد ارزش ذاتی نیستند.
توضیح اینکه رابطهی مقدّمه و ذی المقدّمه دو گونه است: در یک گونه تنها ارزش مقدّمه این است که به ذی المقدّمه میرساند، پس از رسیدن به ذی المقدّمه، وجود و عدمش علی السّویه است. مثلاً انسان میخواهد از نهر آبی بگذرد، سنگ بزرگی را در وسط نهر وسیلهی پریدن قرار میدهد. بدیهی است که پس از عبور از نهر، وجود و عدم آن سنگ برای انسان علی السّویه است. همچنین است نردبان برای عبور به پشت بام و کارنامهی کلاس برای نامنویسی در کلاس بالاتر.
گونهی دیگر این است که مقدّمه در عین اینکه وسیله عبور به ذی المقدّمه است و در عین اینکه ارزش اصیل و یگانه از آن ذی المقدّمه است، پس از وصول به ذی المقدّمه وجود و عدمش علی السّویه نیست، پس از وصول به ذی المقدّمه، وجودش همان طور ضروری است که قبل از وصول. مثلاً معلومات کلاسهای اوّل و دوّم مقدّمه است برای معلومات کلاسهای بالاتر، امّا چنین نیست که با رسیدن به کلاسهای بالاتر نیازی به آن معلومات نباشد، اگر فرضا همه آنها فراموش شود و کأن لم یکن گردد، زیانی به جایی نرسد و دانشآموز بتواند کلاس بالاتر را ادامه دهد، بلکه تنها با داشتن آن معلومات و از دست ندادن آنهاست که میتوان کلام بالاتر را ادامه داد. سرّ مطلب این است که گاهی مقدّمه مرتبهی ضعیفی از ذی المقدّمه است و گاهی نیست. نردبان از مراتب و درجات پشت بام نیست، همچنانکه سنگ وسط نهر از مراتب و درجات بودن در آن طرف نهر نیست، ولی معلومات کلاسهای پایین و معلومات کلاسهای بالا مراتب و درجات یک حقیقت اند. ارزشهای اخلاقی و اجتماعی نسبت به معرفت حق و پرستش حق، از نوع دوّم است. چنین نیست که اگر انسان به معرفت کامل حق و پرستش حق رسید، وجود و عدم راستی، درستی، عدل، کرم، احسان، خیر خواهی، جود، عفو علی السّویه است، زیرا اخلاق عالی انسان نوعی خدا گونه بودن است (تخلّقوا باخلاق اللّه) [۴] و در حقیقت، درجه و مرتبهای از خداشناسی و خداپرستی است و لو به صورت ناآگاهانه، یعنی علاقه انسان به این ارزشها ناشی از علاقه فطری به متّصف شدن به صفات خدایی است هر چند خود انسان توجّه به ریشه فطری آنها نداشته باشد و احیاناً در شعور آگاه خود منکر آن باشد. این است که معارف اسلامی میگوید دارندگان اخلاق فاضله از قبیل عدالت، احسان، جود و غیره هر چند مشرک باشند اعمالشان در جهان دیگر بی اثر نیست. این گونه افراد اگر کفر و شرکشان از روی عناد نباشد به نوعی در جهان دیگر مأجورند. در حقیقت این گونه اشخاص بدون آنکه خود آگاه باشند، به درجهای از خداپرستی رسیدهاند [۵].
انقلاب حضرت محمد (ص)
امام موسی صدر رهبر شیعیان لبنان که پس از درگذشت علامه سیدعبدالحسین شرفالدین، رهبری دینی و اجتماعی مردم صور و پس از آن شیعیان لبنان را برعهده گرفت در مقاطع گوناگون و با استفاده از فرصت مناسبتهای دینی و آئینی تلاش میکرد ضمن آشنایی طبقات مختلف مردم شیعه لبنانی با اعتقادات دینی و مذهبی، یاری کننده آنها در موجهای سنگین تبلیغاتی ادیان و مذاهب دیگر باشد. یکی از مناسبتهایی که امام موسی صدر اهتمام جدی به گرامیداشت آن داشت، اعیاد اسلامی بود. آنچه در ادامه میخوانید، بخش نخست سخنان امام موسی صدر درباره انقلاب حضرت محمد (ص) است. این سخنان در کلاسهای درس اعضای ارشد جنبش امل در دهه ۷۰ میلادی بیان شده است:
میدانیم که اگر اسلام را انقلاب بنامیم، تنها اندکی از حق آن را ادا کردهایم، زیرا نظامهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و نیز آداب و رسوم و اندیشهها و ایدئولوژیهایی که اسلام ارائه کرد، اختلافی ریشهای با اندیشهها و نظامها و اوضاع حاکم بر جامعه قبل از اسلام داشت. عربِ پیش از اسلام در چه وضعی قرار داشت و اسلام او را به سوی چه فراخواند؟ وقتی جامعه عرب پیش از اسلام را، که اسلام آن را جاهلیت مینامد، با جامعهای مقایسه کنیم که اسلام به آن فراخواند، درمییابیم که تفاوت میان آن دو بسیار است.
اساساً، اگر اسلام را انقلاب بنامیم تنها بخشی از حقیقت را بیان کردهایم. اسلام فراتر از انقلاب است؛ انقلابی است در وضع اجتماعی و وضع سیاسی، بلکه انقلابی است در دلها و حتی در جهان بینی. این امر در بسیاری از مباحث آشکار میشود.
این انقلاب که تلاش کرد همه شاخصههای زندگی را در انسان دگرگون کند، در اندک زمانی به موفقیت رسید. ما باید روشها و راهکارهای این انقلاب را بررسی کنیم تا شاید اندوخته و تجربهای برایمان باشد.
در واقع، من امروز میخواهم نخستین گام از این تجربه را بررسی کنم. نخستین گام زمانی بود که پیامبر (ص) دعوت آشکار خود را آغاز کرد. میدانید که دعوت به اسلام تا سه سال مخفیانه صورت میگرفت و در این مدت پنجاه نفر اسلام آوردند. پیامبر (ص) افرادی را برمی گزید و طی ارتباطهای خصوصی آنها را پرورش میداد. پس از آن، پیامبر مأمور شد که: «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَک الْأَقْرَبِینَ.» از این رو، پیامبر خاندان عبدالمطلب را جمع کرد و آنان را به اسلام فراخواند و گفت نخستین کسی که اسلام بیاورد، خلیفه و جانشین او خواهد بود. در آن جلسه کسی جز علی بن ابیطالب ایمان نیاورد.
سپس، پیامبر مأمور به دعوت عمومی شد و همانطور که در تاریخ خواندهاید، بر فراز کوه صفا در نزدیکی کعبه رفت و شعارهایی مانند «واصباحاه» سرداد که برای جمع کردن مردم به کار میرفت. بعد به مردم گفت: اگر به شما خبر دهم که در پشت این کوه سپاهی آهنگ شما کرده است، آیا حرف مرا باور میکنید؟ مردم گفتند: ما تو را راستگو و امانتدار میدانیم. پیامبر (ص) فرمود: دوست دارم به شما خبر دهم که جامعه شما، موجودیت شما، آینده شما همه در خطر آتش و فروپاشی و نابودی است. سپس، شروع به بشارت دهی کرد و گفت: ای مردم، من فرستاده خداوند به سوی شما و به سوی همه مردمان هستم. ای مردم، هیچ طلایه دار و پیشاهنگی به خویشان خود دروغ نمیگوید. من اگر هم دروغگو باشم، به شما دروغ نمیگویم، زیرا شما قوم و عشیره من هستید. ای مردم، شما همانگونه که به خواب میروید، میمیرید و همانگونه که بیدار میشوید، برانگیخته میشوید و برای آنچه کردهاید مورد حسابرسی قرار میگیرید. اگر کردههایتان خوب باشد، پاداش نیک میگیرید و اگر بد باشد، کیفر بد؛ یا به بهشت جاودانه درمیآیید و یا برای همیشه در جهنم افکنده میشوید. ای مردم، من هیچکس را سراغ ندارم که برای قوم خود چیزی بهتر از آنچه من برای شما آوردهام، آورده باشد؛ من برای شما خیر دنیا و آخرت را آوردهام.
سپس، بشارت و دعوت خود را در عبارتی خلاصه کرد و گفت: «بگویید: لا إله إلا الله تا رستگار شوید.» شما میدانید که واکنش قریش چه بود و اکنون در صدد بحث تاریخی نیستیم. ولی در این مسئله درنگ میکنیم. پیامبر (ص) با انقلاب خود مردم را به سوی جامعهای جدید، اندیشهای جدید، فلسفهای جدید و ایدئولوژی ای جدید فراخواند. و نخستین گام این دعوت را گفتن «لا إله إلا الله» قرار داد. البته، منظور گفتن با زبان نبود. گفتن یعنی پایبند بودن: «وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعَا إِلَی اللهِ وَعَمِلَ صَالِحاً؟» «إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا.» گفتن به معنای حرکت دادن زبان نیست، به معنای پایبند شدن است. بگویید: «لا إله إلا الله» یعنی به آن پایبند شوید. این جمله و این گام، سنگ بنای تاریخ دعوت اسلامی و تاریخ به وجود آوردن موفقترین تجربه در حیات امت اسلام به شمار میآید.