جمله کلیشه ای تاریخ، چراغ راه آینده است؛ را همه شنیده و یا در جایی خوانده ایم. نگا به گذشته تاریخی بشر، نشان می دهد که علم تاریخ همواره مورد توجه بود و در بستر خاص خود دائما در حال حرکت بوده است.
جمله کلیشه ای تاریخ، چراغ راه آینده است؛ را همه شنیده و یا در جایی خوانده ایم. نگا به گذشته تاریخی بشر، نشان می دهد که علم تاریخ همواره مورد توجه بود و در بستر خاص خود دائما در حال حرکت بوده است. همواره وقایعی رخ میدهند و سپس این رخدادها به صورت جزء درمیآید. همین جزء که به صورت آگاهی متراکم درمیآید، تاریخ را میسازد. جزء هرچند صورتی ذهنی مییابد، اما واقعیت دارد. در نتیجه، بخش اساسی از وجود ما را تشکیل میدهد. از این نظر، نسبت تاریخ با جامعه، همان رابطه میان آگاهی و وجود است؛ پس ناآگاه بودن مساوی است با وجود نداشتن.
از این سخن کوتاه می توان دریافت که آگاهی تاریخی تا چه اندازه با حیات اجتماعی یک ملت پیوند دارد. بنابراین، هر ملت با هر فرهنگی، به آموزش تاریخ چه بهطور غیر رسمی و چه بهطور رسمی میپردازد و بدین ترتیب، بقای خویش را تضمین میکنند. همین آگاهی از تاریخ،یعنی سرگذشت اجتماعی است که هویت یک ملت را شکل میدهد و بدون شک نمیتواند با حقایق اخبار بیگانه باشد؛ از این نظر که مبتنی بر نگاه وجود شناسانه به تاریخ است.تاریخ چیزی جز حقیقت رخدادهای گذشته نیست. اما از منظر معرفت شناسانه، تحریف تاریخ، یعنی دروغگویی؛ جریانی موفق نخواهدبود؛ زیرا نه تنها واقعیات گذشته را تغییر نمیدهد، بلکه خود به صورتی واقعیتی تاریخی درمیآید و موجب رسوایی درغگو میشود.
خلقی ها، پرچمی های، مشروطه خواهان و... . بهراستی واژههای مذکور چه چیزی را در ذهن فرد افغانستانی تداعی میکنند؟ نسل امروز، تا چه اندازه واصف قندهاری، کاتب و طرزی را میشناسد؟ واقعیت این است که متاسفانه جامعه افغانستان با گذشته تاریخی خود کاملا بیگانه است و آیندهسازان این سرزمین، حتی از یک آگاهی اجمالی درخصوص گروهها و چهرههای فعال سیاسی سالهای گذشته بیبهرهاند. اما بهراستی چرا؟ چرا یک جوان افغانستانی که بدنبال برون رفت از مشکلات پیچیده امروز افغانستان است؛ اطلاعات کمی از گذشته جامعه و تاریخ خود دارد؟ چرا ما جریانها و گروههای فعال در عرصه سیاسی و اجتماعی مملکت خود را حتی در محدوده چند دهه گذشته نمیشناسیم؟ چرا مردم ما و تحصیلکردگان ما به مطالعه و بررسی چهرهها و جریانات تاثیرگذار در تاریخ خود، رغبت نشان نمیدهند؟
حضور مداوم در صنف های تاریخ معاصر افغانستان و ناآشنایی دانشجویان با تاریخ این مرز و بوم شاهدی بر این مدعا می باشد. زمانی که دانشجو با دیدن مضمون تاریخ معاصر افغانستان در برنامه های درسی بلافاصله این سوال را مطرح می نماید، که چرا باید تاریخ بخوانیم؟! در حالی که تاریخ کشور ما نکته مثبتی ندارد! و ... .
در واقع، می توان گفت که عدم توجه و علاقه به یک پدیده و موضوع، معمولا دو منشا میتواند داشته باشد: یا خود آن پدیده، ارزش و اعتبار چندانی ندارد و یا بهدرستی قدر و جایگاه آن معرفی و شناسانده نشده است. درخصوص خود مقولات تاریخ معاصر، مسلما نمیتوان گفت این مقولهها ارزشمند و یا حائز اعتبار نیستند؛ چراکه حتی منفورترین چهرهها و گروهها نیز بههرحال بر جامعه تاثیرگذار بودهاند و به همیندلیل میبایست مورد توجه و بررسی قرار گیرند؛ تا نتایج و پیآمدهای عملکرد ایشان بر زندگی امروز را دریافت و عوامل اصلی بسیاری از مشکلات را دریافت. بهعبارتدیگر، صرف عدم مقبولیت یا منطبقنبودن فرد یا جریانی با باورها و اعتقادات ما، دلیل موجهی برای بیتوجهی و عدم بررسی آنها نیست. البته به تناسب میزان و دامنه تاثیرگذاری افراد و گروهها، میزان توجه به هرکدام از آنها نیز متغیر خواهد بود و طبعا هرچه یک فرد یا جریان، بزرگتر، مهمتر و موثرتر باشد، مطالعه و بررسی بیشتری را نیز خواهد طلبید. اما امروزه دربررسی آسیب شناسی اجتماعی معمولا به فاصله گرفتن نسل جدید از تحولات و تاریخ نسل پیشین اشاره میشود؛ چنانکه بارها شنیده میشود نسل جدید علاقه و انگیزهای برای کسب آگاهی از تاریخ گذشته و مطالعه آن ندارد.
این درحالی است که نوجوانان و جوانان و حتی بزرگسالان به صورت طبیعی، همواره گرایش و تمایل درونی به کسب آگاهی از تاریخ و سرگذشت پیشینیان دارند و بر این ادعا شواهد متعددی میتوان برشمرد. درواقع پاسخ معقول و قانعکننده آن است که گفته شود نحوه و نوع ارائه مباحث تاریخی است که بر میزان بروز این علاقمندی تاثیر میگذارد.
متاسفانه رویکرد فعلی به مقولات تاریخی، بهگونهای است که مخاطب را از تاریخ و هرچه رنگ و بوی تاریخی دارد، رویگردان و گریزان میکند. محقق، مورخ، نویسنده و مفسر تاریخ است که با رعایت جنبههای لازم و بایسته این کار، خواننده را جذب و یا دفع میکند. بهعبارتی علاوه بر اِعمال دقت و امانتداری در تحقیقات و گزارشهای تاریخی، داشتن اطلاعات پیرامونی، تجربه و دانش اجتماعی و نیز رعایت فنون مخاطبشناسی و ابلاغ، از موثرترین موارد تاثیرگذار در جذب و علاقمندنمودن خوانندگان به چنین موضوعاتی بهشمار میرود. مسلما با عنایت به این جنبههای مساله است که متن یا مطلب تاریخی، از محدوده خواص عبور کرده و کل جامعه را متوجه خود میکند. با نظر به این جنبه است که باید گفت تنزل در شأن کار تاریخی و تاریخنگاری در سالهای گذشته، بیشازهرچیز معلول جایگاه و نوع اهتمام خود مورخان و محققان این حوزه است. نهتنها مخاطبان عادی، بلکه حتی قشر تحصیلکرده و فرهیخته دانشگاهی نیز امروزه چندان با متون تاریخی سروکار ندارند؛ یا بهعبارتی مطالعات تاریخی، در میان مطالعات جانبی این افراد و نیز در مطالعات اوقات فراغت آنها، نقش و جایگاهی ندارد؛ چراکه کارکرد و اهمیت این حوزه مطالعاتی تفهیم نشده است و آثاری که ارائه میشوند، ضعیف و غیرجذاب هستند. از دیدگاه اغلب خوانندگان، نگاشتههای تاریخی بیشتر با چنین اوصافی تداعی میشوند: دربردارنده ادعاهای عجیب و ایراد اتهامات به چهرهها و جریانات بدون مستندات کافی؛ جانبداری بیمهابا و کورکورانه از یک موضوع یا نگرش خاص؛ آکندهبودن از ابراز انزجار و نفرت نسبت به اشخاص و جریانها؛ واردشدن به جزئیات بدون ارائه چارچوب و طرح کلی موضوع؛ ذکر انبوهی از اسامی افراد، مکانها، سالهای تولد و مرگ؛ پرداختن به یک دوره تاریخی بدون رعایت تقدم و تاخر وقوع تحولات و وقایع آن دوره؛ بیاطلاعی خود نویسنده از اینکه بههرحال از نگاشتن مطلب تاریخی چه هدفی دارد و در پی اثبات و رسیدن به کدام فرضیه است و... چنانکه گاه حتی در محافل دانشگاهی شنیده میشود که؛ «حال فرض کنید فلان فرد، فلان کار را کرد یا فلان شاه چنان شخصیتی داشت واینطور بود! دانستن آن چه سودی به حال من دارد؟! این مباحث کدام درد ما را دوا میکند!»
مسلما وقتی خود مورخ و نگارنده تاریخ، به اهمیت و غایت کار خود واقف نباشد، خواننده ولو دانشگاهی حق دارد چنین دیدگاهی داشته باشد. این مساله نشان میدهد که مورخ نمیتواند کموکیف نیاز جامعه به پشتوانه تاریخی خود را درک کند. تاریخ هر ملتی هویتبخش و تقویتکننده پایههای آن ملت است و برهمیناساس، هر رویداد و یا مشکلی، بر مبنای این پایهها است که در بستر جامعه قابلیت تفسیر و کاوش مییابد؛ بهعنوانمثال، اگر در جامعهای بحث وطنفروشان مطرح میشود، تاریخ میتواند با ارائه نمونههایی در سالهای گذشته، چنین گروههایی و سرانجام کار آنها را معرفی کند و مردم را نسبت به خطرات ناشی از عملکرد آنان آگاه سازد؛ و یا اگر غربزدگی امروزه در جامعه به یک معضل تبدیل شده است، مورخ تیزهوش و نکتهسنج میتواند به معرفی درست و واقعگرایانه غرب و عملکرد آن در تاریخ معاصر کشورمان، و از این رهگذر به روشنگری بپردازد. بدونشک تاریخ هرگز تکرار نمیشود، اما اشتباهات تاریخی تکرار میشوند و هنر یک محقق در آن است که با انتقال تجربه تاریخی یک ملت، از تکرار این اشتباهات جلوگیری کند و بتواند آن را با استفاده از فن بیان، بدونآنکه واقعیت را دچار دستبرد و خدشه سازد، در موقعیتهای متفاوت از روایتهای مختلف بهره ببرد. مسلما برای چنین پردازشی، یک مورخ باید به ادبیات میهنش تسلط کافی داشته باشد تا بتواند اولا زبان خود را غنی سازد و ثانیا لازم است که او با جامعهشناسی و روانشناسی اجتماعی و نیز با فلسفه تاریخ و اندیشه سیاسی آشنا باشد و نیز حس میهندوستی، انساندوستی و دینمداری در وی بارور باشد تا ضمن تشخیص نیازهای کنونی کشور، چنان دست به قلم ببرد و از احوال چهرهها و گروههای حادثهساز تاریخ معاصر سخن بگوید که موجبات جلب توجه مردم را به مطالب تاریخی فراهم آورد. تنها با اتخاذ چنین رویکرد همهجانبهای به مقولات تاریخی و بهویژه تاریخ معاصر است که تاثیرگذاری تاریخ در تمامی شئون زندگی جامعه نمود خواهد یافت. ازاینرو پیشازهرچیز باید مردم را با تاریخ آشتی داد و سپس به قضاوت درباره تاثیر آن در زندگی اجتماعی پرداخت. وقتی مردم اصلا با تاریخ آشنا نبوده و بدان بیتوجه باشند، چطور میتوانند از آن متاثر شوند و به عبرتگرفتن و نکتهچینی از تحولات تاریخی بپردازند. وقتی مردم نمیدانند اندیشه های مارکسیستی چیست و استالین که بود؟ چطور میتوان آنان را به درسنگرفتن از تجربه تلخ نظام کمونیستی در کشور محکوم کرد؟ بنابراین بهنظر میرسد پیشازهرچیز محققان و مورخان کشور، بهویژه در حوزه حساس و پراهمیت تاریخ معاصر، باید به راهاندازی یک نهضت آشتی با تاریخ همت گمارند و شرط اصلی و اساسی توفیق در این راه، پرداختن شیوا، مستند، دقیق و هدفمند به تحولات تاریخ معاصر است. تولید متن تاریخی با چنین رویکرد و ویژگیهایی، ابتدا خواننده را به خود جلب خواهد کرد و سپس معلم انسانها خواهد بود.