تاريخ آتروپاتن بدون ترديد يكي از مهمترين و مستندترين پژوهشهاي منتشر شده در موضوع تاریخ آذربایجان بوده که ذکر اسامی دانشمندان معتبر در كنار نام ده ها آكادميسين و خاورشناس روسي، اعتبار ويژهاي به این اثر بخشيده است.
آران نیوز- روش و شيوة تاريخنگاري و نوع نگاه تاريخنگاراني را كه از نزديك به يك سدة پيش تا روزگارِ ما، پيرامون تاريخ آذربايجان ـ چه آذربايجان كهن و راستين و چه جمهوري موسوم به آذربايجان ـ پژوهش نموده، قلم زده و آثاري به وجود آوردهاند، ميتوان به دو گروه تقسيم نمود: 1. تاريخنگاراني كه با توجه و تكيه بر اسناد، منابع و مآخذ تاريخي، باستانشناسي، زبانشناسي، سكهشناسي، جغرافياي تاريخي و ديگر حوزهها و علوم وابسته، به دنبال اراية تصويري روشن و نزديك به واقعيتهاي گذشتة اين سامان بودهاند. 2. گروه وارونهتاريخنگاري كه بدون توجه به دادههاي تاريخي، تنها به دنبال جعل، تحريف و اراية گزارشهاي بيپايه برآمدهاند كه تنها و تنها در فرآيند نوعي ملتسازي آنان را ياري دهد .
اين روش نگرش به پديدههاي تاريخي كه به باور خود به روايت و بازسازي تاريخ و رويدادهاي تاريخي ميپردازد، ريشه در تاريخنگاري ايدئولوژيك دارد و در حقيقت ميتوان آن را يكي از شاخههاي آن دانست كه بر محور ناسيوناليسم، آن هم نوع افراطياش ـ شووينسيم ـ كه تا سرحد نژادپرستي پيش ميرود ـ ميگردد.
تاريخ آذربايجان يكي از عرصههاي مهم اين جعل و تحريف است؛ جعل و تحريفي كه از حدود صد سال پيش با «آذربايجان» ناميده شدن اران ـ حوزة مسلماننشينِ شمال رود ارس كه پيشتر به نام خاننشينهايش شناخته ميشد، آغاز شد و داستانِ آن هنوز هم ادامه دارد .
كتابي كه در اين يادداشت موضوع معرفي قرار دارد ـ تاريخ آتروپاتن به قلم اقرار علييف ـ از معدود آثار علمياي است كه در چارچوب تحقيقات گروه اول و در تعارض كامل با نوع نگاه گروه دوم، در باكو اجازة انتشار يافت. بدنة اصلي آثار منتشر شده در آن حدود، تماماً به نوشتههاي گروه دوم محدود ميشود كه در آنها جاي منابع و مآخذ معتبر تاريخي خالي است و اگر چنانچه به ضرورت و يا از روي اجبار، ناگزير از استناد به چنين مآخذي شوند، آن نيز گزينشي و در راستاي اهدافشان قرار دارد .
به عنوان مثال يكي از كساني كه فرضيات او در حوزة زبانشناسي و به ويژه خويشاوندي زبانهاي تركي با زبان سومري مورد سوء استفاده پان تركيستها قرار گرفته است آكادميسين زبانشناس گرجستاني ن.ي. مار است. به نوشتة اقرار علييف: «او در اولين آثار خود در اين زمينه تا حدي از قواعد علمي پيروي ميكند، اما در تحقيقات بعدي نه تنها با تطبيق خودسرانه دچار خطاميشود، بلكه كاملاً به خيالبافي و مهملگويي ميافتد.... متاسفانه اين بندبازي ضدّ علميِ مار راجع به سومريان، در آثار برخي انسانشناسان ما نيز منعكس شده است.» (علييف، 1388، ص 84)
به موازات سوء برداشتهايي از اين دست توسط تاريخنگار پانتركيست آنان دست به كشف و شهود زده و احكام شاذ و نادري نيز صادر كرده و فقط به اين موارد بسنده نميكنند. به عنوان مثال ميتوان به كساني چون ضياء بنيادف، فريده ممدوا، سيدوف، محمود اسماعيل، آراز اوغلو، زهتابي و ديگراني اشاره كرد كه با كوششي خستگيناپذير به دنبال اثبات برساختههاي بيبنياد خود هستند. و اين گفتة شرقشناس نامي ولاديمير مينورسكي را به ياد ميآورد كه گفته بود «هر كجا مسايل علمي حل نشدهاي در زمينة اقوام شرقباستان پديد آيد ... تركان بيدرنگ دست خود را به همانجا دراز ميكنند.» (رضا، 1360، ص 111)
اين نوع نگاه افراطي و بيبنياد كه پيشتر فقط به محافل خاصي در تركيه محدود بود چند سال قبل از فروپاشي شوروي و همزمان با طرح برنامة «پروستريكا» و «گلاسنوست» ميخائيل گورباچف، از سالهاي پاياني دهة 1980 ميلادي در جمهوري آذربايجان نيزآهسته آهسته سر از زير خاكستر به درآورد، و پس فروپاشي در سال 1991 و به دنبال استقلال اين كشور، روند حركت آن آهنگ و شتاب بيشتري گرفت و در همان سالها حتي به ايدئولوژي مسلط تبديل شد .
اما اين تمام ماجرا نبود و حتي در چارچوب اين نگاه مسلط، بودند پژوهشگران اصيل و دانشمندي چون اقرار علييف، سكاندار عرصة پژوهشهاي آكادميك در جمهوري آذربايجان، كه با تكيه بر علم و دانش همچنان بيرق علم و دانش را در آذربايجان برافراشته و با اراية آراي درست و واقعي دربارة فرهنگ، تمدن و تاريخ حقيقي سرزمين نياكان خويش، خود را در معرض دشنامها و تهمتهاي نارواي آن گروه ديگر قرار دادند .
دربارة نويسنده:
پروفسور اقرار حبيب اوغلو علييف در سال 1924 در شهر باكو پايتخت جمهوري آذربايجان زاده شد. در سال 1945، دانشكدة تاريخ به نام س.م. كيروفِ دانشگاه دولتي آذربايجان را به پايان رساند. او در ميان سالهاي 1947-1945 استاد دانشگاه دولتي آذربايجان بود. علييف به مدت هشت سال از 1947 تا 1955، نخست استاد و سپس مدير كرسي تاريخ دنياي قديم و سدههاي ميانة انستيتوي تعليم و تربيت دانشگاه دولتيِ غيرحضوري آذربايجان بود. همزمان او از سال 1945 در انستيتيوي تاريخ آكادمي علوم جمهوري شوروي سوسياليستي آذربايجان مشغول به كار بود و از سال 1957 در همانجا به رياست شعبة تاريخ قديم آذربايجان برگزيده شد .
اقرار علييف از سال 1978 در سمت مدير انستيتوي تاريخ آكادمي علوم جمهوري شوروي سوسياليستي آذربايجان انجام وظيفه نمود. او در زمان زندگي خود به عنوان يكي از نامدارترين شرقشناسان اتحاد جماهير شوروي و يكي از مادشناسان برجسته شناخته ميشد. علييف خطهاي ميخي سومري، اكدي، آشوري و فارسي باستان را ميخواند و به زبانهاي باستاني تسلط داشت. او در همايشهاي بينالمللي زيادي شركت كرده و سخنرانيهايي ايراد نموده و آثار ارزندة بسياري از خود بر جاي گذاشته است .
نخستين اثر جدي اقرار علييف تاريخ پادشاهي ماد در سال 1956 به پايان رسيد. در حالي كه او در آن هنگام تنها 32 سال داشت. ويراستار اثر او خاورشناس نامدار روس آكادميسين واسيلي واسيليويچ استرووه (1965-1880) ـ كه خوانندگان ايراني با آثار او آشنا هستند و خود نيز استاد اقرار علييف بوده است ـ دربارة كتاب و نويسندة آن چنين گفته: «تاريخ ماد يكي از نخستين آثار بزرگ در علوم شوروي در حوزة ياد شده از شرقشناسي و نشاني از هوش سرشار و دانش فراوان نويسندة آن است». (علييف 1388، ص 10، پيشگفتار ويراستار). اين تنها يك تعارف خشك و خالي نبوده و استرووه هر جا كه لازم دانسته، ديد انتقادي و عدم موافقت خويش با پارهاي از آراي علييف را در همانجا به روشني و صراحت بيان داشته است؛ مواردي چون آراي علييف دربارة خويشاوندي زبان عيلامي با ديگر زبانهاي آسياي مقدم (همان، ص 8) و يا نتيجهگيري علييف دربارة وجود همتاهايي ميان اشياءسفالي ايران، ميان رودان، آسياي ميانه و ديگر مناطق كه مورد موافقت او قرار نداشت ولي اين مانع از اين بيان صريح او نشده كه: «اما اين نكته به هيچ روي به ماهيت رئوس نظرات نويسنده كه معمولاً بر مبناي علم و استدلالات محكم استوار است، متوجه نيست».
اقرار علييف پس از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و استقلال جمهوري آذربايجان به مناسبت دگرگونيهاي سياسي ـ اجتماعي در آن كشور و رشد سريع ناسيوناليسم افراطي در آنجا، در اوج پختگي و خلاقيت خانهنشين شد و مورد بيمهري قرار گرفت و آراء و عقايد علمي او از سوي محافل پانتركيست و وارونهتاريخنگاران تخطئه شد. آنان كه آن پايه از ماية علمي را نداشتند كه آراي او را به روش علمي نقد كنند از طرق ديگر بر ضدِ او وارد كار شده و حتي تا بدانجا پيش رفتند كه اين دانشمند برجسته را كه هرگز خلاف حقيقت قلم نزده و با شجاعت و شهامت بينظير علمي حاكم بر افكار و انديشة خويش حقايق را بازگو نمود، دشمن تركان دانستند (آراز اوغلو، 1999، ص 7) .
دامنة حملات به اقرار علييف به بهانة نوشتههاي مستند و آراي علمياش دربارة مادها و تاريخ آذربايجان محدود به جمهوري آذربايجان نشده و او در ايران نيز مورد خشم و كينة همفكرانِ گروه باكو قرار گرفت. يكي از همين وارونه تاريخنگاران در نوشتهاي، علييف را متهم كرد كه: «تاريخ آذربايجان را دانسته و يا نادانسته به گمراهي و بيراهي كشانده» (ارشاديفر، 1387، ص 34) و سپس افزوده: «علييف پيرو يك نظرية انحرافي و چنانچه روشنتر بگوئيم او يك طلبة افسون شدة آريائيسم بود» (همانجا) .
اين دانشمند و شرقشناس برجسته پس از يك زندگي پر بار و بر جاي گذاشتن چندين جلد كتاب و دهها مقالة آكادميك و علمي مهم و درخور توجه، سرانجام در سال 2004 در شهر باكو چشم از جهان فروبست. روانش شاد كه جز به راستي قلم نراند .
معرفي كتاب:
تاريخ آتروپاتن با پيشگفتاري از نويسنده آغاز گرديده و سپس در هفت بخش ادامه مييابد. بخش نخست كتاب «آتروپاتن: سرزمين و ساكنان»، همانگونه كه از نام آن پيداست به جغرافياي تاريخي آتروپاتن، شرح مرزهاي اين سرزمين و تركيب قومي ساكنان آنجا اختصاص دارد. رودها، كوهها، پوشش گياهي آب و هوا، محصولات كشاورزي و ديگر فرآوردههاي آنجا، دامپروري، صنعت و تجارت و عمدهترين ثروت آن سرزمين كه نفت بوده، از ديگر موضوعاتي است كه نويسنده دربارة آنها توضيح داده است .
نويسنده دربارة تركيب قومي سرزمين ماد نوشته است كه با وجود برتري عنصر قومي ماد در آذربايجان در ايران و سرزمينهاي مجاور آنجا، اقوام گوناگوني چون ساگارتيها، ميكها، اوتيها، پاريكانها، ماردها، پارسها و انارياكها و ديگر اقوامي كه با مادها درنياميخته بودهاند زندگي ميكردهاند (ص 14) .
وي در توضيح بيشتر دربارة ميكها و مغها، بيان ميدارد كه نام مغان برگفته از نام ميكها است و نام درست آنها موكان(mukan) بوده است.
او همچنين نكاتي را پيرامون كاسپيها كه به احتمال خويشاوند «كاسيتها» و «كاسيها ـ كيسيها» بودهاند كه نام درياي شمال ايران «كاسپين» برگرفته از نام آنان است مطرح مينمايد. همچنين دربارة ديگر اقوام ساكن در سرزمين ماد و همسايگان آنان آگاهيهاي سودمندي را به دست داده است. اقوامي چون: «ماتيين»ها، «ساگارتي»ها، «اورتوكوريبانتي»ها، «كادوسي»ها، «پاريكان»ها، «مارد»ها، «مغ»ها و چند قوم ديگر. نويسنده مينويسد كه بسياري از اقوامي كه نامشان برده شده ايراني زبان بودهاند. دربارة «كادوسي»ها كه اسلاف گيلانيها هستند، «مغ»ها ـ كه به طور مفصل دربارة آداب و سنن ديني آنان گفته شده ـ و «مارد»ها كه آنان نيز از اقوام ايراني بودهاند .
بحث دربارة زبانهاي اين اقوام و نيز زبان آذري كه ميتوان آن را «آذربايجاني» هم ناميد از ديگر مباحث طرح شده در اين بخش است .
نويسندة با استناد به منابع و مآخذ مختلف اثبات ميكند كه: 1) در عصر مؤلفان عرب در آذربايجان به زبان آذري صحبت ميشده است، 2) اين زبان بدون ترديد از زبانهاي ايراني بوده است، زيرا مؤلفان عرب آن را در رديف «دري» و «پهلوي» آوردهاند يا در كنار «فارسي» و در تقابل با زبانهاي قفقازي قرار دادهاند و 3) و اينكه آذري فارسي نيست .
به عقيدة او زبان آذري از گروه زبانهاي ايراني شمال غربي ميباشد و بدون ترديد به تالشي كه «خصوصيات اصلي آوايي مختص زبان مادي را حفظ كرده، نزديك بوده است.» (ص 35) .
علييف همچنين ميافزايد: «در واقع، گويشهاي ايراني موجود در سرزمين آذربايجان ممكن نيست در زمانهاي متأخر يا حتي در قرون ميانه به وجود آمده باشند و اين خود حقيقتي انكارناپذير به نزد متخصصان است... بدين ترتيب اين ديدگاه كه زبانها و گويشهاي ايراني گروه شمال غربي در دوران باستان در آذربايجان جنوبي كاملاً رايج بودهاند نبايد مورد شك و ترديد قرار گيرد. همچنين بدون هيچ بحثي ميتوان گفت كه زبان حاكم در منطقه ميتوانسته است فقط زبان مادي و گويشهاي آن باشد.» (ص 36)
از ديگر موضوعات مهمي كه نويسنده در اين بخش به آن پرداخته نام آذربايجان است. علييف در اين بخش دقيقاً نقد همان آراء و عقايدي را مدّنظر دارد كه پيشتر بدانها اشاره شد. او مينويسد: «در اينجا لازم است نكاتي چند دربارة نام آذربايجان يادآور شويم، زيرا كه در اين اواخر در نوشتههاي تحقيقاتي كاملاً علمي و نيز عاميانة جمهوري آذربايجان به طرق مختلف سعي شده است تا اين نام را از هر چه مربوط به آتروپاتن است جدا كنند كه اين خود منجر به نقض عقيدة توارث نسلهايي است كه در اين سرزمين ميزيستهاند و تسلسلي را كه چه از نظر خوني و چه از نظر معنوي، يعني فرهنگ قومي، ما را با آتروپاتن مربوط ميسازد از بين ميبرد و منجر به توضيح مسائل تاريخ آذربايجان به گونهاي ديگر ميشود. البته اين امر از ديد تاريخداني كه براي خود احترام قائل است و هدفش حفظ آثار و يادبودهاي تاريخي و حقيقت تاريخي است، قابل تحمل و پذيرش نيست.» (ص 40)
«نام آذربايجان تا اين اواخر از زمره تعابير و تسميههايي بود كه اختلافنظرهاي جدي به دنبال نداشت، ولي در دهههاي اخير در آذربايجان شوروي كوششهايي در جهت توجيه نام اين سرزمين به گونهاي جديد صورت گرفته است. البته اين بازنگري كه بارها و بارها تكرار شده، نه توسط مختصصان، بلكه به وسيلة افراد بيگانه با علم و كارشناسان و دانشمنداني كه سرگرم فعاليتهاي مختلف به ظاهر علمي و نه واقعاً علمي هستند، انجام گرفته است. آنان سعي بر حل مسئله با روش حملة مستقيم دارند و با بيش از حد ساده جلوه دادن آن و مطلقاً نفهميدن ماهيت بررسي ريشهشناختي و با استفاده از روش زبانشناسي كيمياگرانه با تمام نيرو سعي بر باستاني كردن حضور تركها در منطقه به كمك تحليل اسم آذربايجان دارند.» (ص 40)
علييف بر اين باور است كه اين قبيل محققان كه با استدلالهاي سطحي و از راه به اصطلاح «تحقيقات ريشهشناختي» عاميانه كه بيشتر به «فال قهوه» ميماند تا پژوهش علمي، سعي در برشمردنِ يك منشاء تركي براي نام آذربايجان دارند در اشتباه ميباشند. وي مينويسد تلاش آنها بر اين انتساب يك «منشاء تركي نام آذربايجان ارزش انتقاد هم ندارد، زيرا آنها متزلزل و پا در هوا هستند. تأليفات اين مؤلفان بر پاية علمي استوار نيستند و فاقد هر گونه معياري در مورد ساختار و بررسي ريشهشناسياند و استدلالهايي كه بر قانونمندي موضوع متكي نباشند، در علم پذيرفته نيستند.» (همانجا) .
وي سپس «دربارة بنیاد نام آذربايجان به طور علمي به بحث» ميپردازد و دربارة نام آذربايجان، اين ايالت كهن و تاريخي ايران زمين مينويسد:
«ميتوان با قاطعيت گفت كه دو شكل سنتي از جاينام آذربايجان وجود داشته است. يكي فارسي ميانه Aturpatakan كه تلفظ واقعي آن در قرون سوم تا هفتم ميلادي به صورت Adurbadagan درآمده است؛ و شكل دوم atarpatakan (a) كه ظاهراً مادي است ... بدين ترتيب بار ديگر بر نتيجة آنچه در اين بخش گفته شد تأكيد ميكنيم. نام آذربايجان از طريق يك سلسله اشكال بينابيني تأييد شده در منابع كه انواع قانونمند آوايي يك اسم و مأخوذ از اشكال نسبتاً متقدم مانند adarbaygan و مانند آن هستند و در اصل از شكل اولية Atarpatakan (a) مشتق شدهاند ـ گرفته شده است، امري كه در واژهسازي ايراني كاملاً معمول است ... نه تنها نام كشور آتروپاتن، بلكه زبان مردم اين كشور نيز ايراني بوده است. و نيز زبانِ دين زرتشتي و تقريباً بدون شك اصطلاحات اجتماعي، اقتصادي، سياسي و فرهنگي نيز ايراني بودهاند.» (همان، ص 48). اين بخش با همين بحث به پايان ميرسد .
در بخش دوم كتاب كه «عصر پيش از هلنيسم در شرق: فتوحات اسكندر مقدوني، فروپاشي امپراتوري هخامنشي» نام دارد با اشاره به شورشي در اواخر سدة پنجم پيش از ميلاد در ماد رخ داد به رويدادهاي ديگر ساتراپيهاي امپراتوري هخامنشي و همسايگان ماد اشاره شده است و ضعف پارسها و شورشهايي كه در ديگر ساتراپيها عليه آنها رخ داد .
علييف با اشاره به ضعف فزايندة قدرت پادشاه پارس در ادارة سرزمين پهناور خود، به قدرت گرفتن يونانيهايي اشاره دارد كه كاملاً بر ضعف حكومت پارسها واقف بودند و انقراض امپراتوري هخامنشي را اجتنابناپذير دانسته است. در ادامه به شعلهور شدن جنگ ميان اسكندر و پارسها ميپردازد .
جنگ ميان سپاهيان كودومان يا همان داريوش سوم هخامنشي با اسكندر مقدوني كه به سال 334 پ. م. در سواحل رود گرانيكوس روي داد سرآغاز چند جنگ ديگر بود كه جنگ گوگمل نقطه پاياني بود بر تفوق ايرانيان و شروع چيرگي مقدوني ـ يونانيها. به نوشتة علييف مادها به فرماندهي آتروپات، ساتراب هخامنشي ماد در جنگ گوگمل شركت داشتند و در كنار آنان كادوسيها، آلبانها و سكاسنيها نيز در پيكار عليه يونانيها به ميدان نبرد شتافته بودند. نويسنده بر اين باور است كه پس از مدتي سكاها و كادوسيها و سپس آتروپات دست از حمايت و پشتيباني خود از داريوش سوم كشيدهاند .
پس از اشارة كوتاه نويسنده به فرجام هخامنشيان، او هخامنشيان را در تاريخ ملل باستان مشرق زمين داراي اهميت بسيار زياد دانسته و با مروري گذرا بر آداب و سنن، فرهنگ و هنر، حيات اقتصادي آنها مينويسد:
«با يادآوري مجدد نقش و اهميت دورة هخامنشي در تاريخ ملل سرزمين ما بار ديگر متذكر ميشويم كه ساكنان باستاني سرزمينهاي ماوراي قفقاز، آسياي ميانه و بعضي ديگر از قسمتهاي اتحاد جماهير شوروي شركت فعالي در حيات دولت هخامنشي و تركيب فرهنگ آن داشتهاند. از همين رو كاملاً محق هستيم كه دوران هخامنشي را به عنوان مرحلهاي مهم در تاريخ ملل كشور خود بررسي كنيم.» (همان، ص 70)
در بخش سوم تاريخ آتروپاتن تحت عنوانِ «آتروپات ساتراپ هخامنشي در ماد: تشكيل دولت مستقل ماد آتروپاتن (ماد كوچك) در آذربايجان» به اوضاع سرزمين ماد پس از شكست هخامنشيان پرداخته است. علييف ضمن ردّ اخباري كه دربارة كشته شدن آتروپات در نبرد با سپاهيان آريستون در پارهاي منابع ارائه شده، بر اين تأكيد ميكند كه: «كاملاً روشن است كه آتروپات بعدها بنيانگذار پادشاهياي گشت كه ماد كوچك يا آتروپاتن ناميده شد.» (ص 77) .
روابط اسكندر و آتروپات و آيندة حكومت او و ايجاد روابط نزديك با مقدونيها تا جايي كه آتروپات دختر خويش را به پرديكاس، سردار نامي اسكندر به زني ميدهد و دگرگونيهاي سياسي در اين منطقه و از آن ميان شورش باريآكس در ماد كه عليه استيلاگران مقدوني به پا خاسته از ديگر نكات طرح شده در اين بخش است .
در ادامه علييف با بحثي پيرامون تحولات ساتراپي ماد پس از كشته شدن پرديكاس به تقسيمبنديهاي جديد ساتراپيها ـ كه آتروپاتن مشمول آن نميشود ـ به شكلگيري دولت ماد جديد ميپردازد. به نوشتة او به دليل فقدان اطلاعات لازم دربارة وضعيت اقتصادي، سياسي و فرهنگي آتروپاتن در اين باره نميتوان آگاهيهاي جامع و كاملي به دست داد و با طرح تأثير هلنيسم بر شرق در اين دوره و ادغام فرهنگي يونان و شرق، آن را دورهاي مهم در نفوذ و ترويج انواع مكاتب، علم و دانش، ادبيات و هنر يوناني در كشورهاي باستاني شرقي به شمار آورده و ترويج زبان يوناني در مناطق وسيعي از شرق و از آن ميان در آتروپاتن را از مظاهر بسيار با اهميت اين عصر دانسته است. (ص 87). كه در «آتروپاتن در نظام دولتهاي هلنيستي»، چهارمين بخش از اين اثر در چارچوب بررسي و ارزيابي كارنامة ده سالة فرمانروايي اسكندر به آن پرداخته شده است .
اقرار علييف در ادامه به دگرگونيهاي پس از مرگ اسكندر و موضوع جانشيني او پرداخته و به سرنوشت امپراتوري بزرگ او كه پارهاي از آنها استقلال يافته و پارهاي ديگر در نفوذ حكومت مركزي باقي ماندند اشاره ميكند. بعد از تقسيمبندي دوبارة ساتراپيها، ماد به پيتون واگذار گرديد، اما آتروپات كماكان حاكميت خويش بر آتروپاتن را حفظ نمود .
نويسنده اين بخش را با شرحي كوتاه پيرامون دگرگونيهاي سياسي اجتماعي آتروپاتن و همسايگان آنها چون پادشاهيهاي ارمنيها و حكومتهاي مستقل اليمائيس، خاراكنا و پرسيدا در نواحي غرب ايران و ارتفاعات ارمنستان و درگيريهاي ميان اشكانيان و سلوكيها و پايان اقتدار سلوكيها و روند تأثير هلنيسم در ماد كوچك به پايان ميرساند .
بخش پنجم تاريخ آتروپاتن «آتروپاتن در ابتداي قرن اول ميلادي جنگ با استيلاگران اجنبي» نام دارد. به باور علييف اين دوره فقط عصر تلاطمهاي سياسي نبود، بلكه در آن دوران تغييرات اجتماعي ـ اقتصادي، فرهنگي وديني و غيره نيز بوده است (ص 108). او به قدرتگيري پارتها و حضور پر رنگ آنان در ماوراي قفقاز و به ويژه آلباني اشاره نموده و مجسمهها و سكهها و گورهاي سفالي كشف شده در روستاي ملاايسا (عيسي؟) كلا در منطقة اسماعيلي را دليل اثبات اين گفته خود ميداند. (ص 110). انگيزهها و علل نزديكي و پيوند مادهاي آتروپاتن با پارتها، سنن مذهبي رايج در آتروپاتن از ديگر مباحث طرح شده در اين بخش هستند .
به نوشتة علييف در دورة مورد بحث «تحت تأثير پارتها نوعي آيين زرتشتي اوستايي جديد و همچنين آتش مقدسي كه بعدها به نام آذرگشنسب معروف گشت، در آتروپاتن رايج گرديد كه مركز آن آتشكدة شهر شيز (تخت سليمان كنوني) بود.» (ص 112). در همين زمينه علييف به انطباق عقايد مذهبي مادها با مندرجات ويدي ودات اوليه اشاره كرده است .
جنگهاي ميان پارتها و ارمنيها و تأثيرات آن بر آتروپاتن و نيز جنگهاي پارتها با روميها بر سر ارمنستان و پيروزي چشمگير سپاهيان پارتي به فرماندهي سورنا بر روميها در جنگِ كاره كه در سال 53 پ.م. در شمال بينالنهرين روي داد از ديگر موضوعات طرح شده در اين بخش از كتاب هستند .
در ادامه نويسنده باز به جنگهاي ديگر ايران و روم اشاره ميكند؛ با به قدرت رسيدن مارك آنتوني (ماركوس آنتونيوس) روابط دو امپراتوري به وخامت گرائيده بود. ماركوس آنتونيوس به دنبال جبران شكست پيشين، در سال 38 پ.م. پارتها را در گيندار شكست سختي ميدهد. پس از آن او باز در سال 36 پ.م. به عزم جنگ با پارتها با سپاهيان خود به سوي ايران به حركت در ميآيد. فرهاد چهارم پادشاه اشكاني به همراه سپاهيان خود و از آن ميان شانزده هزار آتروپاتني كه در كنار او بودند، آمادة دفاع از سرزمين خود شدند تا اينكه ماركوس آنتونيوس، فراسپ يكي از تختگاههاي آتروپاتن را محاصره ميكند. اما سرانجام مجبور به عقبنشيني و بازگشت ميشود، آن هم با تلفات بسيار سنگين كه سوارة نظام پارتها به همراه آتروپاتنيها بر نيروهاي او وارد ميكنند .
در بخش ششم كتاب، «يادمانهاي فرهنگي آتروپاتن»، علييف تا جايي كه توانسته و دادههاي تاريخي و يافتههاي باستانشناسي اجازه داده است دربارة نقاط مسكوني، استحكامات، اصول معماري، روشهاي فنيِ ساختماني، مراسم تدفين، چگونگي گردش پول و پارهاي ديگر از ويژگيهاي فرهنگي آتروپاتن توضيحاتي ارائه كرده است .
بخش هفتم و پاياني كتاب، «دين، اوستا، آيين زرتشتي» نام دارد. اقرار علييف مينويسد: «به نظر ميرسد كه در قرون اول هزارة نخست پ.م. در نواحي غرب ماد، از جمله در منطقة ماد كوچك، يا ماد آتروپاتن، تعاليم مختلف مزدايي رواج داشته است. ظاهراً در آغاز هزارة نخست در اين نواحي مراكز تبليغ عقايد و آراي خرده اوستا وجود داشته است.» (ص 161). او ميافزايد كه امكان دارد تعاليم مزدايي و حتي زرتشتي ـ مزدايي در نواحي آتروپاتن بيترديد پس از فتح ماننا به دست مادها، به ويژه پس از تجمع بخشي از قوم ماد در اين سرزمين و به وجود آمدن ماد جديد، تحكيم يافته باشد. (همانجا)
تاريخ آتروپاتن بدون ترديد يكي از مهمترين و مستندترين پژوهشهاي منتشر شده كه در اين زمينه است. آراي علمي علييف در اين كتاب همانند ديگر آثار او مبتني بر منابع و مآخذ معتبر است و هيچ سخني را برابر ميل و دل خويش و يا بنا بر مصالح ايدئولوژيك و سياسي بر زبان جاري نساخته است .
با نگاهي به تعداد ارجاعات او درهر بخش از اين كتاب درمييابيم كه او هيج سخن و ادعايي را بدون مآخذ معتبر بيان ننموده و براي رسيدن به نتيجهگيري درست هيچ پژوهش مستند و معتبري ـ حتي آثار پژوهشگران غربي كه در دورة شوروي با احتياط بسيار به آنها نگريسته ميشد ـ را از نگاه تيزبين خود دور نگاه نداشته است. نام كساني چون: آنكتيل دوپرون، اميل بنونسيست، آرتوركريستن سن، نيبرگ، مري بويس، گايگر، بيلي، هوفمان، گريشمن، راولينسون، شييمان، مومزن، گوتشميد، ماركوارت، ريچارد فراي، زيگلر، هرتسفلد، نويمان، هنينگ، اشپيگل، او مستند (اولمستد) كه از برجستهترين خاورشناسان غربي هستند در كنار نام ده ها آكادميسين و خاورشناس روسي كه هر كدام در جهان علم و دانش شناخته شده و از اعتبار علمي شايان توجهي برخوردار هستند، اعتبار ويژهاي به اثر او بخشيده است .
بيگمان هيچ پژوهشگر و علاقمند به اين دوره در ايران بينياز از مراجعه به اين كتاب اقرار علييف و ديگر پژوهش عالمانة او، پادشاهي ماد ـ كه در سال 1388 با ترجمة بسيار خوب كامبيز ميربهاء، در سلسله انتشارات ققنوس ـ به چاپ رسيد نيست .
كتاب تاريخ آتروپاتن نيز پيشتر در سال 1378 در ايران به چاپ رسيده است، با اين مشخصات: تاريخ آتورپاتكان، پروفسور اقرار علياُف، ترجمة دكتر شادمان يوسف، ويراستار متن فارسي فريدون جنيدي، نشر بلخ، وابسته به بنياد نيشابور» كه ترجمة دقيق نيست و خطاهاي بسياري در خود دارد .
منابع:
1- عادل ارشاديفر، «كوچورن و آچيقلايان، آذربايجان تاريخي اوزره پروفسور لار مباحثه سي»، مجلة وارليق، شمارة 151-150، پاييز و زمستان 1387
2- عنايتالله رضا، آذربايجان و اران (آلبانياي قفقاز)، 1360، تهران، انتشارات ايران زمين
3- اقرار علييف، پادشاهي ماد، ترجمة كامبيز ميربهاء، 1388، تهران، ققنوس
4- اقرار علييف، تاريخ آتروپاتن (آذربايجان باستان)، ترجمة مهناز صدري، 1391، تهران، ققنوس
5- اقرار علييف،تاريخ آتورپاتكان، ترجمة دكتر شادمان يوسف، ويراستار متن فارسي فريدون جنيدي، 1378، نشر بلخ، وابسته به بنياد نيشابور